برنامه‌­ای اساسی برای اصلاح حوزه

حجت‌­الاسلام علی دوانی: استاد شهيد در همان ايام روزی مرا خواست و گفت: برادر، آقای دوانی! رفقا سبک فکر خاص خود را دارند. نمی‌دانم و معلوم نيست کار اين نهضت به کجا بکشد. آقای خمينی در نجف اشرف سخت تحت نظر است. ماندن ما در تهران بيهوده است. فکری کرده‌ام و می‌خواهم آن را با شما در ميان بگذارم. همه چيز علاج دارد غير از حوزه که بايد فکری برای آن کرد. فکرش را کرده‌ام و آن اين است که برويم قم دست به يک نوع تحول در خودمان بزنيم تا موجب تغييرات تدريجی در روش تدريس و ساختن طلاب مجهز به علوم اسلامی هماهنگ با نياز عصر و زمان گردد. شما هم بايد بياييد.

تعجب کردم و گفتم: آقای مطهری! من از قم به تهران آمده‌ام، حالا برگردم قم؟ گفت: بله، می‌خواهم در قم راجع به اقتصاد اسلامی شاگردانی تربيت کنم و امروز نياز مبرمی به آن‌هاست، زيرا مکتب‌های مادی و کمونيستی، جوان‌ها را گمراه کرده‌اند و آن‌ها را از منطق اسلام دور نگاه داشته‌اند. شما هم بياييد با هم کار کنيم.

شما در تاريخ اسلام و رجال و تراجم و شرح حال بزرگان مثل همين «مفاخر اسلام» که سال‌ها درباره­‌شان مطالعه کرده و مقاله و کتاب‌ها نوشته‌ای، برای شاگردانی که در اختيارت می‌گذاريم تدريس و کار کن، و من در مکاتب فلسفه جديد و اقتصاد اسلامی که اين روزها مسئله روز است و همه از آن صحبت می‌کنند. از اين راه می‌توانيم شاگردانی پرورش دهيم و آثاری به وجود آوريم که بتوانند در اين رشته‌ها ماهر شوند و مقاله و کتاب بنويسند؛ يعنی آن‌چه داريم به ديگران منتقل کنيم. من فکرش را کرده‌ام، راه اين است. در اوضاع و شرايط امروز، از من و شما اين گونه انتظارهاست و اين کارها برمی‌آيد نه کارهای ديگر.

… بايد فکر اساسی کرد، پی‌­ريزی اصولی کنيم، دست به تحول بزنيم، آن هم بايد از حوزه شروع شود. جای آن هم قم است. هيچ کمکی به اسلام و نمايش عظمت و قدرت اسلام، از اين بهتر نيست که مجهز به اسلحه روز يعنی منطق علمی و بازسازی مبانی علمی شويم، چيزی که جايش خالی است.

می‌گفت: تا وضع حوزه و دروس حوزه و راه و روش روحانيت اين است که حالا هست، کار نهضت ما به جايی نمی‌رسد و اگر هم به جايی رسيد چون اساس، محکم نيست فرو می‌ريزد و مانند نهضت سيدجمال‌­الدين و نهضت تنباکو و نهضت مشروطه شعله‌ای است که خاموش می‌شود. بايد پی‌ريزی اساسی هماهنگ با مقتضيات زمان نمود. دشمنان اسلام از اين بيم دارند، نه شعار دادن و سروصدا راه انداختن که موجی است دير يا زود تمام می‌شود و بعد آرام می‌گيرد.

گفتم: آقای مطهری! بسيار خوب، اين کار بودجه لازم دارد، ‌و من در اين فکرم که خانه و زندگی‌ام را چه کنم؟ استاد شهيد گفت: خانه‌ات را بگذار برای بچه‌ها. به عده‌ای گفته‌ام و از آن‌ها برای اين کار‌ تأمين مالی گرفته‌ام.

چند روز بعد، پس از فکر زياد قبول کردم. بنا شد خبر با ايشان باشد، ولی مدتی بعد حاج آقا مصطفی خمينی فرزند دانشمند امام خمينی به طرز مرموزی در نجف اشرف درگذشت و استاد در برگزاری مراسم چهلم ايشان در تهران نقش اساسی داشت. به دنبال آن، حادثه 19 دی قم روی داد و انقلاب اسلامی اوج گرفت، تا اين‌که امام خمينی به پاريس رفت و پيروزمندانه به کشور بازگشت و جمهوری اسلامی را تشکيل داد و استاد شهيد در رأس بيشتر مسائل مربوط به انقلاب قرار گرفت[1].

 

تربیت طلاب برای اداره جامعه

آیت­‌الله هاشمی رفسنجانی: بعد از انقلاب، ايشان که در شورای انقلاب فعاليت می‌کردند، گفتند: احساس می‌کنم بعد از پيروزی انقلاب، حوزه قم و طلبه‌ها احتياج به تربيت جدی دارند و ما بايد طلبه‌ها را برای دوران حکومت‌داری آماده کنيم. ما تا به حال در دوران مبارزه بوديم، اکنون بايد جواب‌گوی نيازهای مردم باشيم و جامعه را اداره کنيم، و مصمم شده بودند که کار شورای انقلاب و فعاليت‌­های سياسي­شان را رها کنند. البته نه امام اجازه می‌دادند و نه ماها موافقت می‌کرديم. همين‌طور ماند و از وقتی که ايشان اين مسئله را مطرح کردند، خيلی طولی نکشيد تا زمانی که شهيد شدند، اما در تصميم خود جدی بودند[2].

 

کنگره شیخ صدوق و شیخ انصاری

حجت‌­الاسلام علی دوانی: در سال 1339 شمسی با استاد شهيد و يکی دو تن از همکاران هيئت تحريريه مجله «مکتب اسلام» به اين فکر افتاديم که مقدمات تشکيل کنگره‌ای برای رئيس محدثين شيعه شيخ صدوق و فقيه اعظم حاج شيخ مرتضی انصاری را -که دو سال بعد يعنی سال 1381 قمری، مصادف با هزارمين سال رحلت شيخ صدوق و يکصدمين سال وفات شيخ انصاری بود- فراهم آوريم، ولی توفيق آن را در آن زمان که اين قبيل کارها توسط مقامات دينی و روحانی سابقه نداشت، نيافتيم[3].

 

«الکاشف معنوی» برای نهج‌­البلاغه

حجت‌­الاسلام معادی‌خواه: آن‌چه را كه به فرصت کنونی وانهادم، آرزوی اوست با اين تعبير که کاش روزی برای «نهج‌­البلاغه» يک «الکاشف معنوی» نگاشته شود! به ويژه به ياد دارم که او، همزمان با طرح چنان آرمانی، در ذكر نمونه‌ای در توجيه آرزوی خود می‌گفت: اگر کسی بخواهد با ديدگاه امام علی(ع) در زمينه «آزادی» آشنا شود، نمی‌تواند از «الکاشف» استفاده کند؛ بسا گفتارها و نامه‌هايی را در «نهج‌­البلاغه» می‌يابيم که بی‌­پيوند با مسائل آزادی نيست، بی آنکه در آن واژه‌ای چون «حريت» به کار رفته باشد. ‌يادآور می‌شوم که او، همزمان با تأکيد بر ضرورت نگارش «الکاشف معنوی»، از تلاش ستايش‌­انگیز مؤلف «الکاشف» به نيکی ياد کرد و در ستودن آن سنگ تمام گذاشت![4]

 

تألیف کتابی درباره مجموعه عقايد شيعه

مرحوم آیت‌­الله فاضل لنکرانی: سابقاً در صحن مسجد گوهرشاد مشهد معمول بود که روحانيون بعد از نماز مغرب و عشاء در دسته‌های سه، چهار نفری دور هم جمع می‌شدند و درباره مسائل روز با هم صحبت می‌کردند. به ياد دارم در همان سالی که استاد مطهری به شهادت رسيدند، چند روز قبل از شهادت استاد، به مشهد مقدس مشرف شده بودم و پس از نماز مغرب و عشاء با عده‌ای از دوستان اهل علم در صحن مسجد گوهرشاد صحبت می‌کرديم. ناگهان متوجه شدم که مرحوم شهيد مطهری از درب اصلی مسجد – که يک دالان طولانی هم دارد- وارد مسجد شدند و قصد تشرف به حرم مقدس حضرت رضا(ع) را دارند. ايشان وقتی متوجه حضور ما در آن‌جا شدند، در کنار ما نشستند و پس از احوال‌پرسی، سخنان مختلفی بين ما رد و بدل شد. در ضمن صحبت‌هايی که شد، من به ايشان گفتم: همه کتاب‌های شما قابل استفاده و مفيد است، اما شما از نوشتن يک کتاب غفلت کرده‌ايد. شهيد مطهری پرسيدند که آن کتاب چيست؟ گفتم: با اين احاطه علمی که شما داريد، بايستی کتابی در ارتباط با مجموعه عقايد شيعه می‌نوشتيد؛ کتابی که از سيصد، چهارصد صفحه بيشتر نباشد تا هر جوانی که می‌خواهد با عقايد شيعه آشنا شود، با خواندن اين کتاب به مقصود خود برسد. شهيد مطهری فرمود که من کتاب‌های مختلفی نوشته‌ام و اين کتاب‌ها هر کدام در برگيرنده قسمتی از مباحث اعتقادی است؛ مثلاً در کتاب‌های «عدل الهی» و «انسان و سرنوشت» هر کدام قسمت‌هايی از مسائل اعتقادی شيعه را مطرح کرده‌ام. بنده در جواب گفتم که اين مقدار کفايت نمی‌کند، زيرا يک جوان برای آگاهی از اصول عقايد شيعه به سراغ این همه کتاب نمی­رود. اگر مجموعه خاصی تأليف شود که شامل عقاید شیعه باشد و هر جوانی بخواهد اين عقايد را من اوّلها الی آخرها فی الجمله درک کند، در آن موجود باشد، مشکل عقيدتی نسل جوان تا حدودی حل می‌شود و شما اين کار مهم را انجام نداده‌ايد. ايشان حرف مرا قبول نکرد و گفت: من به طور متفرق در کتاب‌هايم متعرض اين مسائل شده‌ام و همين مقدار کافی است. و من هم ديگر حرفی نزدم و گفتم حالا که حرف مرا قبول نداريد، مسئله‌ای نيست.

شب بعد هم در همان مکان نشسته بوديم و با دوستانمان صحبت می‌کرديم که دوباره مرحوم علامه شهيد مطهری از درب مسجد گوهرشاد وارد شد و به طرف حرم می‌رفت که با ديدن ما پهلوی ما و دوستانمان نشست و من به علت اينکه شب گذشته‌اش درباره تدوين کتاب اصول عقايد شيعه، از آن شهيد پاسخ منفی شنيده بودم، وارد آن مسئله نشدم اما خود ايشان در ابتدا و بدون هيچ مقدمه‌ای گفت: من ديشب تا صبح درباره پيشنهاد شما فکر کردم و دست آخر به اين نتيجه رسيدم که پيشنهاد شما پيشنهاد صحيحی است و لازم است که من در مجموعه عقايد شيعه کتابی تأليف کنم. به شما قول می‌دهم وقتی به تهران بازگشتم، تمام کارهای تأليفی‌­ام را کنار بگذارم و کتاب مورد نظر شما را تأليف کنم. ولی افسوس و صد افسوس که بعد از آمدن ايشان به تهران، چند روزی طول نکشيد که گروهک منحرف فرقان اين متفکر عالی‌مقام را به شهادت رساند[5].

 


[1]– خاطرات من از استاد شهید مطهری، ص 120-117.

[2]– روزنامه انتخاب، 16 اردیبهشت 1378، ص 6.

[3]– خاطرات من از استاد شهید مطهری، ص 121.

[4]– جام شکسته، ص 358.

[5]– مطهری که بود؟، ص 17-15.