شگردهای مخالفان برای خنثی کردن فعالیت‌های استاد

دکتر مهدی­‌زاده؛ رئیس وقت دانشکده الهیات: استاد وقتی در دانشکده تدريس می‌کردند، دانشجويان و اساتيدی بودند که با ايشان مخالفت می‌ورزيدند و حتی بر ضد اسلام توطئه و تبليغات سوء هم می‌کردند. سنگربندی در برابر افکار خاص استاد و ايجاد شبهه در آن، از شگردهای خاص اين مخالفين بود. تازه انتخاب دانشجويان هم در اختيار دانشکده نبود. برخی از دانشجويان را حساب­ شده وارد دانشکده می‌کردند تا کمکی و تقويتی برای مخالفين استاد باشند. اساتيدی که با مرحوم شهيد مطهری مخالف بودند، با دانشجويان خاص و هم‌فکر خود، مثلاً بحثی را در کلاس عنوان می‌کردند تا بدين وسيله بخواهند هر آنچه را که مرحوم مطهری مطرح کرده­‌اند خنثی کنند، و خوشبختانه دانشجويان پاک و اصيلی که در دانشکده بودند افکار اصيل اسلامی را حفظ می‌کردند. از اساتيدی که بدون نظر دانشکده وارد دانشکده کردند، آقای آریانپور بود. ايشان را از دانشکده ادبيات به اينجا منتقل کردند. با آنکه دکترای فلسفه نبود، در گروه فلسفه کنار مرحوم مطهری قرار دادند که همکار نزديک شهيد مطهری باشد. اين‌ها شگردهای مخالفين اسلام بود که در دانشکده برای مقابله با افکار شهيد مطهری انجام می‌دادند[1].

دورویی و نفاق آریانپور

حضرت آیت‌الله خامنه‌­ای: جريان آريانپور اين بود که او (يک فرد معتقد به مارکسيسم) در دانشکدی الهيات، مدرس بود؛ و اين جزء شگفتی‌­های آن زمان بود که در دانشکده الهيات و علوم اسلامی يک کسی تدريس می‌کند که اسلام را مطلقاً‌ قبول ندارد. مرحوم مطهری می‌گفت که من بارها با آريانپور راجع به مسائل اسلامی صحبت کردم. آريانپور می‌گفت: آقا! بي­خود می‌گويند، بنده معتقد به اسلام هستم. ايشان مقابل آقای مطهری که می‌رسيدند، با قاطعيت و با جرأت می‌­گفتند که خلاف می‌گويند. من همان وقت‌­ها اين را به بعضی از شاگردان آريانپور گفتم؛ اين‌ها از تعجب شاخ در می‌آوردند که چطور اين آدم که اين طور ضد اسلام در کلاس هست، پيش آقای مطهری که می‌­رسد آن طوری صحبت می‌کند. در داخل دانشکده الهيات، موضوعی راجع به مسائلی که ايشان سر کلاس گفته بود و اعتراض بچه‌ها به آريانپور، پيش  می‌آيد که موجب می‌شود که آقای مفتح يک روزی در صحن دانشکده الهيات فرياد و اعتراض کند. مرحوم مطهری می‌­گفت که من داخل اتاق نشسته بودم، يک وقت ديدم صدای داد و فرياد بلند شد؛ رفتم بيرون ديدم آقای مفتح است که دارد همين‌طور فرياد می‌کشد و داد می‌زند، که بعد البته آقای مطهری به عنوان اعتراض گفتند آريانپور بايد در اين دانشکده نباشد و اگر باشد ما بيرون خواهيم رفت. البته يک مدت کوتاهی به آريانپور گفتند که نيايد. بعد از آن مدت کوتاه، برايش درس گذاشتند. مدت کوتاه يعنی چند هفته که دقيقاً مدت آن يادم نيست و بعد آقای مطهری اعتراض کرد و به عنوان اعتراض از دانشکده خارج شد و آن کسانی از مقامات دانشکده الهيات که به دنبال آریانپور رفته بودند، به دنبال آقای مطهری نيامدند، در حالی که آقای مطهری در دانشکده الهيات يک شخصيت ممتاز بود؛ يعنی هر دانشکده‌­ای، يک شخصيتی مثل آقای مطهری را روی چشم می‌گذارد. آن وقت استاد معارف اسلامی هم بود. بهترين کسی بود که در آن دانشکده می‌توانست باشد. به هر حال دستگاه آن وقت، آریانپور کمونيست را حاضر بود تحمل کند و آقای مطهری را نه. و همان وقت به روشنی دريافتيم که جهت‌­گيری‌ها و دشمنی دستگاه با کدام جناح است[2].

 

مظلومیت استاد در دانشکده

حجت­‌الاسلام هادی غفاری: شهيد مطهری خيلی مظلوم بود. آقای آريانپور در دانشکده راه می‌رفت و آن مرحوم را مسخره می‌کرد. اما حضور شهيد مطهری مانع بزرگی برای آقای آريانپور به شمار می‌آمد؛ چرا که هرگاه شهيد مطهری تدريس می‌کرد، آنچه را که آقای آريانپور بافته بود ايشان پنبه می‌کرد. آريانپور خودش بارها گفته بود: بدشانسی من اين است که اين شيخ اينجاست!

البته او تعابير بسيار موهن و ناپسندی را هم برای مرحوم مطهری به کار می‌برد. ساواک سه بار مانع از کار مرحوم مطهری شد. چند بار هم کلاس درس ايشان را در دانشکده به حالت تعطيل درآورد و اجازه حضور در کلاس را به مرحوم مطهری نداد. البته بعد از مدتی دوباره ايشان بازگشت و شروع به تدريس کرد. مرحوم مطهری واقعاً در دانشکده مظلوم واقع شده بود؛ از يک طرف جريان چپ او را آزار می‌داد، ‌و از طرف ديگر جريان منافقين. مرحوم مطهری در همان سال­‌ها نسبت به انحراف اين گروه از منافقين مقالاتی می‌نوشت و هشدار می‌داد[3].

 

پیشنهاد مناظره تلویزیونی با آریانپور

حجت‌­الاسلام فلسفی: يکی از آقايانی که با جديت کتاب‌­های کمونيستی را مورد مطالعه قرار داد، مرحوم آيت‌­الله مطهری بود و موفقيت زيادی هم به دست آورد. در زمانی که ايشان به عنوان استاد در دانشکده الهيات تدريس می‌کرد، روزی در منزل ما می‌گفت: فلان کس که استاد دانشکده الهيات است وقتی به سر کلاس می‌رود مرام کمونيستی و نقض تعاليم دينی را به دانشجويان القا می‌کند. من هم سر کلاس در رد او صحبت می‌کنم. يک روز به او گفتم که اين کار شما روش غلطی است. اگر شما خودتان را در اين قضيه قوی می‌دانيد، من حاضرم در يک ميزگرد تلويزيونی با شما بنشينيم و با هم در اين خصوص مناظره کنيم. ولی او که می‌دانست مرحوم مطهری بسيار قوی است، حاضر به مناظره نشد.

مرحوم مطهری اضافه کرد که من در اين فکر بودم که او موافقت کند، سپس از شما خواهش ‌کنم که در اين باره اقدام جدی کنيد که برای اين منظور تلويزيون هفته­‌ای يک بار را به بحث ما اختصاص دهد، تا در ضمن آن مردم بدانند مرام کمونيستی از نظر استدلال و برهان قابل اعتماد نيست[4].

 

اگر راست می‌گويی، شبهاتت را به من بگو

حجت‌­الاسلام مروی: بنده از زبان خود ايشان شنيدم که می‌فرمودند: استادی در دانشکده الهيات درس می‌داد. مطلع شدم که او به بعضی از جوان­‌ها القای شبهات ماترياليستی می‌کند. يک روز که من در فاصله دو کلاس در دفتر نشسته بودم و می‌خواستم چای بخورم، وارد دفتر شد. من بلافاصله به او گفتم: شنيده‌­ام تو عده‌­ای از جوان­‌های معصوم را که از افکار تو آگاهی ندارند می‌فريبی و اين شبهه‌­ها را وارد مغزشان می‌کنی؛ اگر راست می‌گويی اين شبهات را با من در ميان بگذار، اگر جواب وافی و کافی از من نشنيدی، آنگاه آن‌ها را به اين جوان­‌ها القا کن. او به قدری ترسيد که جرأت نکرد از مواضع خود دفاع کند، بلکه عملکرد خود را تکذيب کرد و چای نخورده از دفتر بيرون رفت[5].

 

درگیری فیزیکی یک دانشجو با آریانپور

دکتر حسین غفاری: آريانپور در جايی چون دانشکده الهيات، مبانی تفکر ماترياليستی و جامعه‌شناسی الحادی را تدريس می‌کرد. در يکی از کلاس‌­ها یکی از دانشجویان بر سر مباحث ايدئولوژيک با او درگير می‌شود و کار به برخورد فيزيکی می‌کشد. مرحوم مطهری اين موضوع را رها نمی‌کنند. ايشان گفته بودند که آن دانشجو حق داشته که از تفکر دينی خود دفاع کند و کسی حق ندارد اعتقادات مذهبی دانشجويان را زير سؤال ببرد. استاد گفته بود که يا بايد آريانپور تن به مناظره بدهد يا جلوی فعاليت‌های ملحدانه او گرفته شود و يا ايشان استعفا می‌دهند. بديهی است که آريانپور اتفاقاً برای شست‌­وشوی مغزی دانشجويان مأموريت داشت و فضای آن روز فضایی نبود که کسی بخواهد جلوی فعاليت او را بگيرد و لذا استاد استعفا دادند[6].

 

برای احقاق حق هم دروغ نگویید

دکتر محمد اسدی گرمارودی: مرحوم استاد مطهری از کسانی بودند که در دفاع از جناح مذهبی، حکم سردسته و پيشوا را داشتند و با کمال قدرت می‌ايستادند و فرياد می‌زدند. يادم می‌آيد که يکی از دانشجويان درباره حمله آريانپور به من و مجروح شدنم و همچنين شکايت آريانپور به مسئولان دانشگاه به اين عنوان که من دانشجويی شرورم و خواسته­‌ام دانشکده را به شلوغی بکشانم، به استاد مطهری گفت: من حمله آريانپور به فلانی را نديدم، ‌ولی می‌دانم که اسدی دروغ نمی‌گويد. می‌خواهم شهادت بدهم که ديدم آريانپور به فلانی حمله کرد.

با اينکه شرايط بسيار حساس و حاد بود، استاد گفتند: من اصلاً ‌راضی نمی‌شوم که در وادی احقاق حق، کلمه‌­ای دروغ به ميان آيد. ما آنچه را که حق است می‌گوييم. اگر توانستيم احقاق حق کنيم که هيچ؛ اگر نتوانستيم، به باطل نمی‌گرويم؛ چون دروغ گفتن خلاف است، حتی اگر برای پيش بردن اهداف ما مؤثر باشد. نه، اين دروغ را نگوييد[7].

 

ناراحتی شدید استاد از اقدامات آریانپور

حجت‌­الاسلام علی دوانی: آقای فلسفی تلفن کرد که کاری با شما دارم. خدمت ايشان رسيدم. گفتند: آقای حاج سيداحمد ميرخانی می‌خواهد مدرسه‌­ای برای جلب جوانان که اين روزها در معرض خطر هستند تأسيس کند، مدرسه شبه‌طلبگی. از من خواسته است که از شما بخواهم اداره آنجا را به عهده بگيريد، و افزودند که من به ايشان گفتم که مدرسه برای جوانان پسر که اين روزها هيچ مصلحت نيست، کنترل آن‌ها در اوضاع و احوال کنونی مشکل است، ولی اگر مدرسه‌­ای برای دختران باشد که بسياری از پدران می‌گويند در معرض خطر هستند، بهتر قابل کنترل است. حال بجاست که شما اداره آن را زير نظر آقای ميرخانی به عهده بگيريد. گفتم: در اين صورت من فقط حاضرم يکی دو درس آن‌ها را به عهده بگيرم؛ البته بقيه، با آقايان ديگر.

بنا شد برنامه­‌ريزی آن در جلسه‌­ای با حضور آقايان فلسفی، مطهری و دکتر قائمی، در خانه آقای ميرخانی واقع در خيابان خيام مقابل بازار انجام گيرد. آقايان گفتند: طوری باشد که ساعت 10 شب کار تمام شود، چون بعضی‌ها پس از آن کار دارند. آقای ميرخانی گفت: پس ساعت 8 شب در خانه حاضر باشيد که يک ساعت مذاکره کنيم و ساعت 9 هم شام است، تا ساعت 10 کار تمام شود.

ساعت 8 که همگی حاضر شديم، استاد شهيد پهلوی آقای فلسفی نشسته بود. آن اوقات اوج نزاع و درگيری استاد شهيد با دکتر آريانپور در دانشکده الهيات بود. آقای فلسفی در حين صرف چای و قبل از شروع مذاکرات، آهسته از شهيد مطهری پرسيد: راستی کار شما با آريانپور به کجا کشيد؟ شهيد مطهری که گويا منتظر شخصی مناسب بود تا ناراحتی خود را با او بازگو کند و از بيداری دشمن و خواب غفلت دوستان بنالد، فرصت را غنيمت شمرد و آهسته به طرف آقای فلسفی چرخيد و شروع به صحبت کرد.

ربع ساعت، بيست دقيقه، نيم ساعت، سه ربع گذشت و استاد همچنان صحبت می‌کرد. آقای فلسفی گاه نگاهی به ما می‌کرد و فقط گوش می‌داد. ما دو سه نفر آهسته راجع به موضوع جلسه قدری صحبت کرديم، ولی کامل نبود و منتظر اظهار نظر آقای فلسفی و مطهری بوديم. عقربه ساعت به 9 رسيد. انگشتی به در زدند که شام آماده است! آقای ميرخانی با لبخند گفت: کار ما که به جايی نرسيد و صحبت درستی نشد، اقلاً تشريف بياوريد برای شام که سرد نشود! شهيد مطهری ساعت بغلی­‌اش را درآورد و با تعجب و تأسف پرسيد: ساعت 9 شد؟ گفتم: آری. گفت: نمی‌دانستم صحبت اين قدر طول کشيده است. ما متبسم و او متأثر و ناراحت رفتيم برای صرف شام. در سر سفره راجع به برنامه کار قدری صحبت شد و نيم ساعتی هم بعد از شام، و کار به صورتی ناقص پايان يافت.

وقتی از خانه بيرون آمديم، چون من و شهيد مطهری به خانه­‌مان واقع در قلهک می‌رفتيم و با هم بوديم، استاد شهيد که فوق‌العاده ناراحت بود، گفت: واقعاً ‌شرمنده شدم، من يک ساعت صحبت کردم؟! عجب! واقعاً‌ يک ساعت شد؟! گفتم: بله. گفت: خيلی بد شد. نمی‌دانيد اوضاع از چه قرار است! صحبت آريانپور نيست، صحبت دستگاه است که از حرکات و اعمال او- که خود را مبارز به سبک چپ هم می‌داند – حمايت می‌کند و هرچه می‌خواهيم جوان‌ها را از خطر انحراف حفظ کنيم، اين شخص مادی موی دماغ شده است. حالا اين هم اثرش که آقای فلسفی درباره درگيری من با او سؤالی کرد و من از آنجا که سخت ناراحت هستم يک ساعت صحبت کردم و وقت مجلس را که برای کار ديگری آمده بوديم گرفتم؛ واقعاً‌ شرمنده‌­ام![8]

 

نامه استاد به رئيس دانشكده الهيات و معارف اسلامي

جناب آقای دكتر محمد محمدی رئيس محترم دانشكده الهيات و معارف اسلامی

لازم می‌دانم پيش از سخنانم، از جناب‌عالی تشكر كنم كه در حادثه ننگين و شرم‌آور مضروب و مجروح‌شدن يک دانشجو وسيله يک نفر –به اصطلاح –”استاد”، شخصاً درصدد تحقيق و كشف ماهيت برآمده‌ايد و همچنين به اين وسيله مراتب تحسين و تقدير خود را از عموم دانشجويان اين دانشكده ابراز می‌دارم كه با اينكه برخی از آن‌ها خود شاهد و ناظر قضيه بودند و غيظ و خشم سراپای وجود همگی آن‌ها را فراگرفته بود، به خاطر مصالح عاليه دانشكده از ايجاد هرگونه تشنج خودداری كردند، و حتی پس از غائله كه دانشجويان در راهرو اجتماع كرده بودند و آقای دكتر كسائی سرپرست دانشجويان از من كمک خواستند كه از آن‌ها خواهش كنيم متفرق شوند و دانشكده را ترک كنند، بنده خواهش كردم، و از طرف جناب‌عالی به آنها اطمينان دادم كه رسيدگی خواهد شد، آن‌ها متفرق شدند و جز تقاضای رسيدگی سخنی نداشتند.

اين بنده مطمئنم كه اگر چنين جنايتی در برخی دانشكده‌های ديگر رخ می‌داد (كه فردی به نام استاد، چاقو در كف، دانشجويی را كه به اعتراف تمام استادان و دانشجويان از سليم‌ترين و مؤدب‌ترين و بی‌آزارترين دانشجويان اين دانشكده است و هيچ‌گونه سابقه سوئی ندارد، مورد حمله قرار دهد و گلوی او را بفشارد و مجروح نمايد) عواقب وخيمی از طرف دانشجويان به بار می‌آورد ولي متانت دانشجويان ما و اطمينان آن‌ها به رسيدگی، مانع هرگونه تشنج و ناراحتی گرديد.

اينک به سخنان اصلی خود بپردازم:

1.       معتقدم همان‌طور كه اولياء محترم دانشگاه بارها يادآوری كرده‌اند، بايد ميان استاد و دانشجو احترام متقابل حكمفرما باشد و اگر يكی از دو طرف از وظيفه انسانی خود تخلف كرد تنبيه شود و اگرنه موجب يأس و احياناً عصيان طرف ديگر –خصوصاً اگر دانشجو باشد –می‌گردد. در اين حادثه نيز كه دانشجويان ما در انتظار تصميم دانشكده هستند، مصلحت نيست كه قضيه مسكوتٌ‌ عنه گذاشته شود، لازم است دانشكده روی اصول صحيح قضايی در اين مورد داوری نمايد و به مرحله اجرا درآورد. بديهی است كه اگر اين نوبت به تقاضای منطقی و معقول دانشجو ترتيب اثر داده نشود، ديگر نمی‌توان در فرصت‌های ديگر انتظار متانت و بردباری از او داشت.

2.       اين بنده در نظر نداشتم مطالب خود را بنويسم، كافی بود حضوراً و شفاهاً عرض كنم، ولی اكنون ناچارم مطالب خود را كتباًً به اطلاع برسانم زيرا استاد مشار اليه به نام اينكه می‌خواهد به جناب‌عالی «گزارش» بدهد، با سوءاستفاده از دستگاه زيراكس دانشكده «اعلاميه‌ای» در پنج شش صفحه بزرگ مملو از يک سلسله اكاذيب و افتراها منتشر كرده و آن‌ها را در ميان آشنايان خود كه بعضی از آن‌ها از دوستان من هم هستند پخش كرده و اكنون در بسياری از محافل سخن از مطالب آن اعلاميه است. هدف اصلی ايشان پخش در داخل دانشكده بوده و الاّ خودشان بهتر می‌دانند كه آنان كه در متن جريان هستند تحت تأثير اين گفته‌ها واقع نمی‌شوند. اگر ايشان قصدشان فقط گزارش از حادثه 24 آذر به جناب‌عالی بود، چرا وارد يک سلسله مسائل ديگر شده‌اند كه اولاً ربطی به آن حادثه ندارد و ثانياً خود حضرت‌عالی از همه بيشتر به آن مسائل آگاهی داريد، و چرا آن گزارش را زيراكس كردند، كافی بود بنويسند و كپیه بردارند و يا ماشين نمايند.

بعلاوه سكوت سه چهار هفته‌ای من ايشان را آنقدر جری كرده كه هفته گذشته (سه شنبه 14 دی‌ماه جاری) مجدداً صفحاتی از افترا و ناسزا زيراكس كرده و برای عده‌ای از اساتيد دانشكده فرستاده‌اند كه خودتان ملاحظه‌ فرموده‌ايد.

گذشته از همه اين‌ها اگر آنچه ايشان نوشته‌اند به شخص من مربوط بود، من با بی‌اعتنايي و سكوت برگزار می‌كردم. ايشان كوشش كرده‌اند برخورد مرا با خودشان به آن صورتِ معكوس و غيراخلاقی به عنوان نمونه‌ای از برخورد يک فرد مدافع اسلام جلوه دهند و در حقيقت خواسته‌اند به اين وسيله مذهب را بكوبند. اين است كه اين توضيحات را برای من، علی‌رغم تمايل شخصی به ورود در آن‌ها، به صورت يک تكليف و مسئوليت درآورده است. بنا بر مراتب بالا، اگر من سكوت كنم برخی افراد بی‌اطلاع، گفته‌های ايشان را حقيقت خواهند پنداشت. ناچار مطالب خود را می‌نويسم و سعی خواهم كرد تنها به افرادی كه آن اعلاميه را دريافت كرده‌اند، نسخه‌ای از آن بدهم.

3.       ايشان يک سلسله اتهامات به برخی از دانشجويان زده‌اند كه خود شما در جريان تحقيق قرار گرفته‌ايد و بنده از آن نظر سخن نخواهم گفت، همچنين مسئوليت برخی اقدامات خود را برعهده اولياء دانشكده گذاشته‌اند، كه از اين جهت نيز سخنی نمی‌گويم، شما خود واقعيت امر را به دست آورده و به وظيفه اداری خود آشناتر هستيد.

4.       من در ابتدای آشنايی با طرز تفكر ايشان و يا نوشته‌ها و انديشه‌ها و همبستگی‌ها و گرايش‌های اجتماعی و تبليغاتيشان و آشنايی با معلوماتشان كه در هيچ‌یک از دروس اصلی اين دانشكده وارد نيستند، در شگفت بودم كه به چه مناسبت چنين فردی در اين دانشكده راه يافته است؟ پس از اينكه با رفتار ناهنجارشان در داخل دانشكده آشنا شدم بر شگفتی‌ام افزود، تا اينكه بعدها آگاهی يافتم كه قبلاً در دانش‌سرای عالی بوده‌اند و به دنبال يک حادثه شرم‌آور در آن محل كه بر روی رئيس آن‌وقت دانش‌سرا چاقو كشيده‌اند، به جای آنكه ايشان را تحويل دادسرا بدهند، اولياء آن روز دانشكده الهيات ايشان را به اين دانشكده منتقل كرده‌اند؛ لابد به تصور اينكه شايد همنشينی با اساتيد اين دانشكده كه در آن سال‌ها شخصيت‌های بسيار مبرّز علمی و مذهبی كشور در اين مؤسسه تدريس می‌كردند و غالباً درگذشته و يا بازنشسته شدند، در خلق و خوی ايشان مؤثر افتد، اما «زهی تصور باطل زهی خيال محال»، سخن سعدی برای هزارمين بار راست آمد و آثار خود را نشان داد.

5.       بنده با ايشان از جنبه‌های شخصی و فردی هيچ‌گونه اختلاف‌نظری ندارم، حتی از اين جهت كه ايشان از نظر فكری دارای افكار ماترياليستی هستند و از سراسر نوشته‌ها و گفته‌هايشان پيداست تا آنجا كه به زندگی شخصی ايشان مربوط است اعتراضی ندارم. اختلاف من با ايشان درباره روش ايشان است كه به يک سلسله مسائل اصولی مربوط می‌شود؛ از قبيل اهانت به جمع اساتيد دانشكده، اهانت به خود دانشكده، استهزاء مقدسات اسلامی (دوست ندارم تعبيرات زشت ايشان را درباره اين سه مورد تكرار كنم) و كوشش در منحرف ساختن دانشجويان از اسلام (چه در كلاس و چه خارج كلاس).

اين جهات، مخصوصاً قسمت اخير، سبب شد كه در طول اين چند سال بنده چند نوبت با ايشان به طور مستقيم تماس بگيرم و از ايشان خواهش كنم كه اگر درباره اسلام و معارف اسلامی سخنی دارند، بهتر است با من در ميان بگذارند، اگر قانع نشدند تصميم ديگری بگيرند.

من مخصوصاً به ايشان عرض كردم كه فكر آزاد است، شبهه در مسائل مذهبی در ابتدا برای هركس پيدا می‌شود، راه طبيعی اين است كه انسان اشكالات خود را با افرادی كه مطالعه بيشتری در آن مسائل دارند در ميان بگذارد. اضافه كردم كه اگر شما مايل نيستيد با من تماس دو به دو بگيريد و علاقه‌منديد در حضور دانشجويان مطرح كنيد، حاضرم به اصطلاح ميزگردی در حضور دانشجويان و حتی استادان تشكيل دهم و حتی اگر مايل باشيد من حاضرم در مجامعی بسی عمومی‌تر با شما به بحث بنشينم. ولی به هرحال كار صحيحی نيست كه شما از كلاس و از فرودستی شاگرد سوء استفاده نماييد و وقت كلاس را به اين مطالب بگذرانيد. بنده يک نوبت هم اين مطالب را به صورت يک پيغام وسيله آقای دكتر ملكشاهی مدير فعلی گروه فلسفه برای ايشان فرستادم. متأسفانه همه اين تماس‌ها و پيغام‌ها بی‌اثر بود، نه روش خود را تغيير دادند و نه حاضر به نقد و بحث علمی شدند. مرتب می‌شنيديم كه ايشان كار سابق را دنبال می‌كنند.

خدا را گواه می‌گيرم كه من از همه اين‌ها هدفی جز هدايت و راهنمايی خود ايشان و نجات دانشجويان بی‌گناهی كه در چنگال ايشان گرفتار می‌شوند نداشته و ندارم و الان هم از خداوند هدايت ايشان و نگهداری دانشجويان عزيز را از گزند كج‌انديشی ايشان مسئلت دارم.

6.        ايشان، در نوشته‌های خود، مدعی شده‌اند كه اين بنده و يكی ديگر از اساتيد، با اولياء دانشكده بر سر مسائلی از قبيل اعزام مبلّغ مذهبی به روستاها، روسريی نداشتن دختر دانشجوی ژاپونی در رشته فقه و حقوق اسلامی، تعليم زبان انگليسی وسيله يک بانو، ترويج و تبليغ نكردن آقای دكتر آريانپور از دين و مذهب در كلاس، اختلاف نظر پيدا كرده‌ايم.

اينجانب به حكم اينكه اساساً چنين مسائلی بين ما و اولياء دانشكده مطرح نشده تا چه رسد به آنكه كار به اختلاف كشيده باشد، رسماً به اين وسيله اعلام جرم می‌كنم و تقاضای رسيدگی دارم.

7.       ايشان در نوشته‌های خود به جناب‌عالی نسبت داده‌اند كه در حضور استادی كه او را از خانه‌اش به دانشكده آورده فرموده‌ايد كه: بنده و يک استاد ديگر «تعهداتی» در خارج داريم و به موجب آن تعهدات ناگزير از «بی‌اعتدالی‌ها» و «بی‌عدالتی‌ها» می‌شويم.

اطمينان دارم كه اين نسبت نيز مانند ساير سخنان ايشان كذب و افتراست؛ فكر كرده‌اند از سكوت و بی‌اعتنايي جناب‌عالی تأييدی بگيرند؟ و اگر فرض كنيم واقعاً چنين جمله‌ای فرموده‌ايد، خيلی ممنون خواهم شد اگر بنده را به يكی از بی‌عدالتی‌هايم متوجه فرماييد و يا تعهدی را كه خودم از آن ناآگاهم يادآوری فرماييد.

اساساً آيا من كه به صورت منفرد و مستقل زندگی می‌كنم، تعهد خارجی دارم يا كسی كه از همه آثار و گفته‌ها و نوشته‌هايش و نوشته‌های ديگران درباره او و رفتارش در خارج و داخل دانشكده پيداست كه مأموريتی از طرف هم‌مسلكانش برای بی‌آبرو كردن و تخريب دانشكده الهيات و معارف اسلامی به او واگذار شده است؟

هر فرد مسلمان، متعهد و مسئول است، اما تعهدی ايمانی و اسلامی در برابر ذات احديت، و به حكم همين تعهد است كه بارها او را اندرز داده‌ام و بارها او را به بحث و گفتگو دعوت كرده‌ام  و اكنون هم كه همه آن اقدامات را بی‌نتيجه ديده‌ام به حكم همان تعهد، سكوت در برابر چندچهرگی را ناروا می‌دانم.

8.       در اولين جلسه شورا، گفتگويی ميان من و ايشان گذشت؛ ايشان در اعلاميه خود، برای اينكه به خود صورت حق به جانب‌ بدهند، آن را يكسره قلب و تحريف كرده‌اند. حقيقتاً برای من دشوار است كه جريان عادی روزمره دانشكده را در اين نامه بازگو كنم ولی افسوس كه ايشان راهی جز اين باقی نگذاشته‌اند. از جناب‌عالی و عموم اساتيد حاضر در شورا تقاضا دارم رسماً مرقوم فرماييد كه آيا جريان به شكلی بوده كه ايشان تصور كرده‌اند يا به اين شكل كه من در اين اوراق بازگو می‌كنم.

همه اميد ايشان به اين است كه اساتيد دانشكده ساكت و بی‌اعتنا بمانند و ايشان اين بی‌اعتنايی را در خارج دانشكده به صورت نوعی تأييد جلوه دهند.

ايشان در آن جلسه از بيماری‌های متعدد و عدم توانايی جسمانی خود و تقاضای معاف شدن از تدريس در دوره ليسانس و از اعتراض و ناراحتی برخی دانشجويان در سر كلاس سخن گفتند و ضمناً گفتند بعضی اساتيد دانشجويان را تحريک می‌كنند.

بنده به حكم اينكه طرف اتهام بودم، به سخن درآمدم و مطالب ذيل را با كمال آرامی به عرض رساندم:

الف. از بيماری‌های متعدد ايشان در ناحيه معده و اثنی‌عشر و قلب كه خود اظهار كرده بودند و از ناراحتی‌های روحی ايشان كه گفتند من مرتباً شب‌ها مردگان از قبيل مرحوم ميرزا عبدالعظيم خان قريب را خواب می‌بينم و هميشه در خواب سروكارم با مردگان است، اظهار تأسف كردم و اضافه كردم كه ايشان علاوه بر بيماری‌هايی كه خود به عنوان بيماری برشمردند، دچار بيماری روانی «توهم‌های بيجا» هم هستند و از اين جهت نيز بايد به پزشک مراجعه كنند. آنگاه به عنوان شاهد، داستان آمدنشان را بی‌خبر به خانه‌ام در سال گذشته كه در مرخصی و از دانشكده دور بودم، نقل كردم، كه پس از مدتی اظهار ارادت و اخلاص به من و اظهار خلوص و صميميت در مسلمانی خودشان، معلوم شد در دانشكده ميان ايشان و دانشجويان مشاجره‌ای رخ داده و به «توهم» اينكه من به سخنانی كه ايشان در كلاس گفته‌اند كه منجر به مشاجره شده اعتراضی دارم و يا دخالتی در ماجرا داشته‌ام، آمده‌اند از من رفع سوءتفاهم نمايند.

بنده كه از همه جا و همه چيز در آن ماجرا بی‌خبر بودم، سوگند ياد كردم كه تا اين لحظه از اصل ماجرای مشاجره بی‌اطلاع بودم تا چه رسد به اينكه در ماجرا دخالتی داشته باشم.

عجيب اين است كه ايشان در اعلاميه بلندبالاشان، اين داستان را به عنوان «عيادت» از بنده صحيح و سالم و مشغول به كار خود، ياد كرده‌اند!!!

ب. در جلسه شورا خطاب به ايشان عرض كردم چرا شما اشتباه می‌كنيد؟ ناراحتی‌های كلاس را كسی غير از خود شما ايجاد نمی‌كند زيرا:

اولاً هيچ وقت درسی كه به شما محول شده تدريس نمی‌كنيد و به مسائل خارج از موضوع می‌پردازيد. اعتراض دانشجو اين است كه اگر واقعاً اين درس نخواندنی است چرا جزء برنامه است، و اگر خواندنی است چرا استاد مربوط يک كلمه درباره آن سخن نمی‌گويد؟

ثانياً به اين دانشكده و اساتيد اين دانشكده توهين می‌كنيد، دائماً اين مؤسسه را تحقير می‌نماييد. دانشجو طبعاً مايل است محلی كه سال‌ها بهترين ايام عمر خود را در آنجا می‌گذراند برايش مايه افتخار باشد نه مايه ننگ. اين است كه ناراحت می‌شود.

ثالثاً معارف و فرهنگ اسلامی و مقدسات مذهبی را مورد استهزاء قرار می‌دهيد. در هر دانشكده ديگر هم چنين كاری بشود سبب ناراحتی دانشجويان می‌شود تا چه رسد به دانشكده الهيات و معارف اسلامی كه طبعاً دانشجويانش پيوند محكمتری با اسلام و معارف اسلامی دارند.

اين‌هاست سبب ناراحتی دانشجويان و اين جريانی است كه همه‌ساله با شدت و ضعف ميان شما و دانشجويان وجود داشته و دارد.

ج. گفتم شما برخلاف آنچه آقای رئيس دانشكده به عنوان مثال درباره آقای مناقبی گفتند كه «ايشان در خارج دانشكده خطيب عالی‌قدری هستند و اما در دانشكده فقط استادند» شما در بيرون دانشكده استاديد و در دانشكده خطيب. شما هميشه به جای تعليم و تدريس، تبليغ می‌كنيد و خطابه‌سرايی می‌نماييد، آن‌هم عليه اسلام و معارف اسلامی، در واقع برخلاف فلسفه وجودی اين دانشكده.

د. چون ايشان منكر اين مطلب شدند، پيشنهاد كردم كه از اين به بعد ضبط صوتی سر كلاس ايشان گذاشته شود همان‌طور در كلاس خودم و ساير كلاس‌ها، تا آنجا كه من اطلاع دارم، ضبط صوت هست و اگر در كلاس ايشان تاكنون اين كار نشده به اين علت است كه دانشجويان اهميتی برای منفی‌بافی‌های تبليغاتی‌شان قائل نبوده‌اند.

ه‍ . در آن جلسه موضوع تقاضای مكرر خود را از ايشان كه در بند (5) اشاره كردم به عرض اعضای شورا رساندم و گفتم ايشان هميشه از قبول اين تقاضا طفره رفته‌اند.

و. راجع به لزوم احترام دانشكده عرض كردم انسان اگر مؤسسه‌ای را قبول ندارد بايد از مزايای آن هم استفاده نكند. خلاف شرف انسانی است كه فردی خود را به مؤسسه‌ای ببندد و از حقوق و مزايای آن هم بهره‌مند شود، اما عليه آنجا تبليغ كند، تا آنجا كه به دانشجويان كلاس بگويد من نمره درس نخواندن می‌دهم، و به همين دليل ظاهراً سابقه ندارد كه به دانشجويی نمره‌ای غير از الف داده باشند، زيرا با چنان شرطی تحصيل نمره الف برای همه ميسّر است.

ز. در آن جلسه، احدی در تأييد يا انكار سخن ايشان يا بنده سخنی نگفت زيرا ايشان به حكم اينكه مطلبی نداشتند كه در پاسخ بنده بگويند، با عصبانيت جلسه را ترک كردند و در را محكم كوبيدند. تنها آقای دكتر مفتح دو كلمه گفتند كه اگر واقعاً ايشان مطلب ناراحت‌كننده‌ای در كلاس نمی‌گويند، چرا دانشجويان فقط از كلاس ايشان شكايت دارند نه از كلاس ديگری. ولی متأسفانه ايشان در اعلاميه خود همين يک جمله را نيز قلب و تحريف كرده‌اند و مدعی شده‌اند كه آقای دكتر مفتح از حضور دانشجويان خارج از دانشكده در كلاس ايشان اظهار ناراحتی كرده‌اند.

اين بود آنچه در آن جلسه ميان ما گذشت و در ذهن من باقی مانده است. اينک بنده از جناب‌عالی و عموم اعضای محترم شورا كه در آن جلسه حضور داشته‌اند، محترماً تقاضا دارم روشن فرمايند آنچه ميان ما و ايشان گذشت اين‌هاست و يا آنچه ايشان مرقوم فرموده‌اند؟

9.       برای اينكه روشن شود ايشان كلاس‌ها را به تعليم می‌گذرانند يا تبليغ، فرصت بسيار خوبی پيش آمده كه موقع امتحان ترم اول است. بنده جداً و مصراً از جناب‌عالی تقاضا دارم يک يک دانشجويان كلاس‌های سوم و چهارم دوره ليسانس را احضار فرماييد و خودتان مستقيماً –و چه بهتر كه در حضور يک هيئت بی‌غرض دانشگاهی–از آن‌ها امتحان به عمل آوريد و تحقيق كنيد كه از درس منطق جديد، فلسفه جديد، جامعه‌شناسی، روان‌شناسی، چند درس به دانشجويان داده شده و دانشجويان از هريک از اين دروس «چند جمله» فرا گرفته‌اند. اگر نتيجه منفی بود، اجازه ندهيد بيش از اين وقت دانشكده  و دانشجو هدر رود و به جای اينكه دانشجو با دامنی پر از دانش از دانشكده خارج شود، با دلی خالی از ايمان دانشكده را ترک نمايد.

10.    اين بنده در نوشته‌های خود مكرر يادآوری كرده‌ام كه برخورد عقايد و آراء اگر با متد صحيح و به صورت منطقی و دور از هرگونه هوچی‌گری باشد موجب پيشرفت علم است و هميشه مدافع اين تز بوده و هستم.

از تجربيات گذشته‌ام درباره خصوص معارف اسلامی به اين نتيجه رسيده‌ام كه اصالت اين معارف در حدی است كه هرچه بيشتر به مبارزه كشانده شود، آشكارتر می‌گرد.

از اين رو به عنوان يک معلم، معلم الهيات و معارف اسلامی، پيشنهاد می‌كنم كه ماترياليسم، بالخصوص ماترياليسم ديالكتيک كه تكيه‌گاه ماركسيسم و مشغول‌كننده انديشه بسياری از جوانان امروز است، وسيله يک شخص وارد به تئوريهای ماترياليستی –و چه بهتر كه وسيله يک شخص معتقد –در دانشكده الهيات و معارف اسلامی تدريس شود و حكمت اسلامی با توجه به آخرين تئوری‌های ماترياليستی تعليم داده شود.

معلم اينچنين درسی از دو خصلت بايد برخوردار باشد، اولاً بايد به آن تئوری‌ها كاملاً وارد باشد، ثانياً بايد از سلامت روانی كامل بهره‌مند و از هرگونه غرض و مرض شخصی خارج باشد و جز با زبان علم و منطق سخن نگويد.

متأسفانه استاد ماترياليست دانشكده ما از هيچ يک از دو خصلت فوق‌الذكر بهره‌مند نيست. او در مهم‌ترين و مشهورترين كتابش كه ترجمه و تأليف‌گونه‌ای است و هميشه دانشجويان را به خواندن آن توصيه می‌كند فی‌المثل درباره تئوری‌های مربوط به دين، در خواب و خيال خوش تئوری‌های كهنه و منسوخ قرن هجدهم و نوزدهم به سر می‌برد. غافل از اينكه آن تئوری‌ها حتی در محافل ماترياليستی امروز هم پذيرفته نيست چه رسد به محافل ديگر.

اما درباره بی‌غرضی و سلامت روانی «جناب استاد» بهتر است از نزديک‌ترين آشنايانشان پرسش شود.

در بی‌غرضی اين «جناب استاد» همين بس كه يک سسله مطالب استاندارد شده دارد. در نوشته‌هاشان همان‌ها را می‌نويسند، در كنفرانس‌ها همان‌ها را تكرار می‌كنند و در كلاس‌ها همان‌ها را القا می‌كنند، ديگر فرق نمی‌كند كه كلاس چه كلاسی و درس چه درسی و دانشكده يا مؤسسه چه دانشكده و چه مؤسسه‌ای و دانشجو چه دانشجويی باشد؟

11.    تقاضای مكرر بنده از ايشان برای شركت در يک مناظره علمی در حضور اساتيد و دانشجويان، و طفره رفتن ايشان از قبول اين تقاضا، خواه ناخواه در داخل و خارج دانشكده، ميان دانشجو و غير دانشجو بازتاب وسيعی يافت و موجب ملامت ايشان از طرف برخی هم‌مسلكان كه بنا بر مصلحت از ايشان «ببر كاغذی» ساخته‌اند گرديد و نوعی شكست برای ماترياليسم در مقابل مكتب الهی تلقی گرديد.

رگبار ملامت‌ها موجب گشت كه ايشان بيش از پيش تعادل خود را از دست بدهند و در صدد جبران گذشته و بازگردانيدن آبروی رفته برآيند.

نخستين تدبيری كه انديشندند اين بود كه پاپوشی برای برخی دانشجويان معترض بسازند، شايد آنها را از دانشكده به اين وسيله بيرون كنند، تا دهان ديگران بسته شود و ميدان براي يكّه‌تازی ايشان باز شود و آبروی رفته بازآيد.

اين بود كه يک روز مدعی شدند چاقويی به طرف ايشان پرت شده و خوشبختانه اصابت نكرده است، ولی چشم هيچ حلال‌زاده‌ای هم آن را نديده است حتی خودشان. تاريخ حادثه را هم دو روز قبل از روز اعلام آن تعيين فرمودند.

بديهی است كه چنين ادعايی نمی‌توانست به جايی برسد، تا در روز چهارشنبه 24 آذر از فرط ناراحتی متوسل به خشونت و چاقو شدند، به اين اميد كه مشكلی را كه از طريق منطق نمی‌توان راه‌حلی برايش جست، چاقو حل نمايد.

من برای چندمين بار، پيشنهاد خود را تكرار می‌كنم، می‌گويم آقايان اگر سخنی دارند، بيايند بنويسند تا بنويسيم، روی اصول علمی و منطقی كنفرانس بدهند تا كنفرانس بدهيم، در جلسات مناظره با شركت اساتيد و دانشجويان حضور يابند تا رو در روی يكديگر قرار گيريم و داوری را برعهده انديشمندان بگذاريم.

اما بايد بدانند كه راه‌هايی كه قبلاً می‌رفته‌اند، يعنی گفته‌های بی‌اساس خود را به نام «مسلّمات علمی» به خورد بی‌خبران دادن و يا با چاقو و تهديد دهان‌ها را بستن، ديگر وجود ندارد.

12.     جناب استاد در يک اعلاميه پنج شش صفحه‌ای آن اندازه دروغ بافته‌اند كه واقعاً شرم آور است و خدا می‌داند كه بازگو كردن اين مطالب مبتذل برای من چندش‌آور است. اما چه بايد كرد كه برای روشن شدن اذهان چاره‌ای نيست.

يک هفته بعد از جريان شورا، يک روز من در اتاق خودم بودم، اتفاقاً آقای دكتر مفتح هم حضور داشتند. ناگهان در اتاق باز شد و مشار اليه وارد گشت و سالوسانه تعظيمی كرد و گفت برای تجديد ارادت آمده‌ام. بنده هم قدری او را اندرز دادم و به حسب ظاهر تصديق كرد. اكنون می‌بينم نوشته است كه بعد از يک هفته آن دو استاد با من از در آشتی درآمدند!!

چنان‌كه می‌دانيد، در روز حادثه قرار بود به دعوت جناب آقای رئيس دانشگاه همه اساتيد دانشكده ساعت 13 به دانشگاه برويم. اتفاقاً صبح همان روز، مجلس ختم مرحوم آيت‌الله آقای حاج آقا رحيم ارباب در مسجد حاج سيد عزيزالله منعقد بود. بنده در مجلس ختم شركت كردم و با اينكه در روزهای چهارشنبه درس ندارم و معمولاً در آن روز در دانشكده حضور نمی‌يابم، آن روز استثنائاً به مناسبت اينكه بايد به دانشگاه برويم، با چند نفر از اساتيد روحانی دانشكده قرار گذاشتيم به اتفاق يكديگر از دانشكده حركت كنيم.

اتفاقاً يكی از استادان دير آمد و ما تا حدود سه ربع بعدازظهر در دانشكده بوديم و آخرين گروهی بوديم كه از دانشكده خارج شديم و لهذا از همه ديرتر به دانشگاه رسيديم. وقتی كه ما رسيديم خود اين شخص مدتی بود كه آنجا بود.

ولی ايشان نوشته‌اند آقايان چون اطلاع يافتند به پليس اطلاع داده شده، فرار كردند، در صورتی كه خدا می‌داند كه ما فقط روز بعد و يا شب آن روز بود كه از موضوع اطلاع دادن به پليس آگاهی يافتيم.

نمونه‌های ديگر از اين اكاذيب هستند كه بيش از اين نمی‌خواهم تضييع اوقات كنم.

من از جناب‌عالی و هر فرد دانشگاهی شريف ديگر می‌پرسم آيا شرافت اخلاقی، راستگويی، آشنايی با حقيقت ولو مختصر، شرط مقام تعليم و تربيت و اشغال كرسی شريف استادی نيست؟ آيا وجود چنين فرد كذّاب و مفتری در خور شأن دانشكده الهيات و معارف اسلامی است؟ آيا ديگر امكان همكاری با چنين فردی هست؟

13.    من به سهم خود، براي اعاده حيثيت دانشكده و حيثيت استادان و حيثيت دانشجويان و حيثيت معارف عاليه اسلامی كه مكرر وسيله اين شخص مورد هتک قرار گرفته است تقاضا دارم به حادثه 24 آذر دانشكده رسيدگی بشود، سابقه كار اين شخص از بيست سال پيش تاكنون از دانشجويان و فارغ‌التحصيلان اين دانشكده مورد بررسی قرار گيرد و مطابق آنچه قانون و حق و عدالت حكم می‌كند، عمل شود.

و اگر –همچنان كه بعضی همكاران می‌فرمايند –مصلحت دانشكده نيست كه اين جريان را از طرف محكمه تعقيب نمايد، لااقل به تقاضای كتبی خود او در نامه‌ای كه به حضورتان تقديم شده ترتيب اثر داده شود. و اگر ضرورت و الزامی هست كه وضع پيشين ادامه يابد و اگر «حكمتی» در كار باشد كه اين وصله ناجور بر دامن اين دانشكده برای هميشه بچسبد و اين استخوان لای زخم اين دانشكده باقی بماند، مسلّماً هيچ ضرورت و الزامی در ادامه همكاری اينجانب نيست، لهذا اينجانب در صورت تحقق چنين فرضی از هم‌اكنون استعفای خود را به اين وسيله تقديم می‌دارم.

چنانچه از نظر بازنشستگی كه استحقاق آن را دارم ترتيبی داده شود ممنون خواهم بود و اگر هم ترتيبی داده نشد گله‌مند نخواهم شد، زيرا پاداش زحمات و خدمات بيست و دو ساله خود را از جنبه معنوی دريافت داشته‌ام.

با تقديم احترام

مرتضی مطهری[9]

 


[1]– مصلح بیدار، ج 1، ص 470.

[2]– همان، ج 1، ص 283-282.

[3]– خاطرات حجت­‌الاسلام هادی غفاری، ص 45.

[4]– خاطرات حجت‌­الاسلام فلسفی، ص 117-116.

[5]– مطهری که بود؟، ص 80.

[6]– ماهنامه شاهد یاران، شماره 5 و 6، فروردین و اردیبهشت 1385، ص 28.

[7]– پاره­‌ای از خورشید، ص 212.

[8]– خاطرات من از استاد شهید مطهری، ص 114-112.

[9]– سيری در زندگانی استاد مطهری، ص 111-95.