حدود ساعت ده و چهل و پنج دقیقه بود که تلفن زنگ زد. مادرم گوشی را برداشتند. آقای دکتر سحابی پشت تلفن بود که گفته بود آقای مطهری امشب در منزل ما میمانند. مادرم با نگرانی گفتند راستش را بگویید، ایشان ترور شدند؟ آقای سحابی گفته بود تیر به کتفشان خورده و الان در بیمارستان طرفه هستند. فوراً به سمت بیمارستان روانه شدیم.. در نگهبانی بیمارستان نشسته بودیم که خانواده آقای سحابی آمدند و تسلیت گفتند. گویی دنیا برای ما تمام شد. از آنجا ما را بردند منزل آقای سحابی و در آنجا اعلامیهای زرد رنگ را دیدم که با خط قرمز و درشت روی آن نوشته بود «فرقان» و با خط مشکی در زیر آن نوشته بود: «خیانت شخص مرتضی مطهری به انقلاب تودههای مردم آشکار بود، لذا اعدام انقلابی وی انجام پذیرفت». حال خود را نمیفهمیدم تا ظهر روز بعد که پیام امام خمینی(ره) در اخبار ساعت 14 از رادیو قرائت شد. فهمیدم که صاحب عزای اصلی امام هستند. لذا تا حدی آرام شدم.
دکتر علی مطهری، فرزند استاد (مصلح بیدار، ج 1 / ص 78)
حدود ساعت ده و سی دقیقه استاد به همراه آقای مهندس کتیرایی و آقای حاج طرخانی از جلسهای که در منزل دکتر سحابی تشکیل شده بود، خارج میشوند. پدرم متوجه بحث خصوصی آقای مهندس کتیرایی و آقای حاج طرخانی میشود و لذا چند قدمی از آنان فاصله میگیرد و قدمزنان به طرف اتومبیل آقای حاج طرخانی به راه میافتد. وقتی به سر کوچه میرسد شخصی ایشان را صدا میزند و ایشان برمیگردد. لحظهای بعد صدای تیری برمیخیزد و پدرم غرق در خون به زمین میغلتد. گلوله از زیر گوش راست وارد و از بالای ابروی چپ خارج شده بود.
دکتر علی مطهری، فرزند استاد (مصلح بیدار، ج 1 / ص 78)
جلسهمان به طور عادی برگزار شد. شام خوردیم و ساعت حدود ده و نیم شب بود که من و آقای مطهری و آقای حاج طرخانی از منزل بیرون آمدیم. آقای مطهری وقتی احساس کرد که من و آقای حاج طرخانی داریم درباره یک مسئله خصوصی صحبت میکنیم، تأدباً فاصله گرفت و سر کوچه ایستاد. کوچه تقریباً نیمه تاریک بود. من دیدم جوانکی از طرف جنوب با موتورسیکلت آمد و رسید به آقای مطهری و ایشان را به اسم صدا زد. آقای مطهری که جواب داد، با گلوله به سرش شلیک کرد. آقای مطهری فوراً به زمین افتاد.
مهندس مصطفی کتیرایی (گنج خاطره، ص 252)
من دیدم آقای ایستادهاند و محاسنشان را با حالتی خاص و غمناک در دست گرفتهاند. تا من در را باز کردم، ایشان بیاختیار گفتند: آقای مطهری را کشتند؟ در این همه قضایایی که اتفاق افتاد نظیر بمبگذاریها و شهادتهای دوستان امام، من ندیدم امام مانند شهادت آقای مطهری ناراحت شده باشند. حتی در مورد انفجار حزب هم این طور نبود. یعنی من میدیدم که وقتی نشسته بودند یا بلند میشدند یا میخواستند کاری بکنند، همهاش توی خودشان بودند و شاید یک ساعت بعد از آن بود که رفتند آن پیام را برای آقای مطهری نوشتند.
مرحوم حجتالاسلام سید احمد خمینی (مصلح بیدار، ج 2 / ص 294-295)
دفعه اول که سرود آقای مطهری پخش شد ما دیدیم امام دارند گوش میدهند و دستشان دارد میلرزد و خیلی هم تحت تأثیر واقع شده بودند.
مرحوم حجتالاسلام سید احمد خمینی (مصلح بیدار، ج 2 / ص297)
ایشان طبعاً یک آدم هیجانی، پرخاشگر و غوغاآفرینی نبود، آرام و متین و شمرده شمرده حرکت میکرد و این نوع آدمها دیرتر مورد توجه دشمن قرار میگیرند. اما دشمنان، ایشان را شناخته بودند. وقتی که تصمیم گرفتند که حرکت انقلابی را بیمحتوا کنند، اولین کسی را که باید میزدند ایشان بود و اولین خاکریزی که به اصطلاح باید فتح میشد ایشان بود.
آیتالله هاشمی رفسنجانی (مصلح بیدار، ج 2 / ص72)
یکی از دلایل مضحکی که فرقانیها برای ترور استاد ذکر میکردند این بود که ایشان با رژیم شاه همکاری داشت، چون ایشان در زمان شاه استاد دانشگاه بود و زبان انگلیسی هم نمیدانست و از آنجا که استاد دانشگاه حتماً باید زبان انگلیسی بداند، معلوم میشود که شاه دستور استخدام او را در دانشگاه داده بود!
دکتر علی مطهری، فرزند استاد (گنج خاطره، ص 260)
در جزوهای که گروهک فرقان بعد از شهادت آیتالله مطهری منتشر کردند، یکی از اتهامات ایشان را نوشتن کتاب «خدمات متقابل اسلام و ایران» برشمرده بودند که به زعم آنها موجب استحکام پایههای نظام شاهنشاهی شده بود، در حالی که این کتاب خنثیکننده سیاست ترویج ناسیونالیسم ایرانی رژیم شاه بود و به سختی مجوز انتشار گرفت.
دکتر علی مطهری، فرزند استاد (گنج خاطره، ص 260)
بچههایی که آلت دست اکبر گودرزی رهبر گروهک فرقان شده بودند، بچههای سادهلوحی بودند. از جمله قاتل شهید مطهری وقتی میآید در زندان و واقعیات را میبیند، به شدت منقلب میشود. موقع اعدامش خانواده شهید آیتالله مطهری تشریف آورده بودند. در همان لحظات آخر بود که خانم آیتالله مطهری گفت: من به نوبه خود از تو میگذرم. همین گذشت این خانم در آن جوان اثرات عجیبی گذاشته بود و به کسانی که این طرز تفکر پوچ را به او القاء کرده بودند نفرین فرستاد.
شهید اسدالله لاجوردی (مصلح بیدار، ج 1 / ص 158-159)