بشارت شهادت

دکتر علی مطهری: ایشان پس از شهادت شهيد قرنی و اعلام گروه فرقان مبنی بر اين‌که ما تصميم داريم دو روحانی را ترور کنيم، ظن قريب به يقين پيدا کرده بودند که آن‌ها سراغ ايشان خواهند آمد و اين مسئله را در يکی دو جا هم گفته بودند. برخی از اعضای ارشد صداوسيما هم بر مبنای اطلاعاتی که داشتند، خطر ترور را به ايشان گوش‌زد کرده بودند که استاد در پاسخ به آن‌ها به طنز گفته بود: ترور، هر بدی که داشته باشد، برای شما اين خوبی را دارد که يک خبر داغ برايتان درست می‌کند! البته به ايشان پيشنهاد محافظ هم شده بود و تقريباً متقاعد شده بودند که محافظ داشته باشند. اما آن‌قدر ترور زود اتفاق افتاد که ديگر اين مسئله عملی نشد. از تمام اين‌ها گذشته، ايشان در روزهای آخر چند مورد رؤيای صادقه هم داشتند که حاکی از شهادت ايشان بود که يک مورد را نقل می‌کنم.

والده نقل می‌کردند که حدود يک هفته به شهادت ايشان، مرحوم علامه طباطبايی يک روز صبح ساعت 9، به منزل ما زنگ زدند و خود استاد گوشی را برداشتند. علامه فرموده بودند که ديشب امام حسين(ع) را در خواب ديدم و از حضرت سؤال کردم که حال آقای مطهری چطور است؟ ايشان تبسمی کردند و فرمودند: آقای مطهری از دوستان ماست. (ما علامه را به نام حاج آقا صدا می‌کرديم.) پس از اتمام مکالمه، من از ايشان سؤال کردم که حاج آقا چه فرمودند؟ پس از اصرار زياد من، خواب علامه را برای ما تعريف کردند. با اين‌که شهيد مطهری هنوز در قيد حيات بودند، علامه در خواب حال ايشان را از امام حسين(ع) سؤال کرده بودند و ما بعدها فهميديم که اين بشارتی برای شهادت ايشان بوده است[1].

 

يقين دارم که در راه اعتقادم کشته می‌شوم

حجت‌­الاسلام دکتر مصطفی محقق داماد: يادم نمی‌­رود که حدود يک هفته قبل از ترور ناجوانمردانه آن مرد بزرگ، او در قم در منزل بنده تشريف داشت و روزنامه‌­ای در دست مبارکش بود. نگاهی به روزنامه انداخت و مرا صدا زد و گفت: روزنامه خبری را نقل کرده که يکی از مقامات ارتشی توسط گروه فرقان ترور شد. اعلاميه گروه فرقان در روزنامه چنين است که در برنامه گروه فرقان، ترور يک شخصيت مذهبی نيز هست. به نظرم می‌رسد شخصيت مذهبی و روحانی که در برنامه ترور گروه فرقان است، من باشم.

گفتم: خدا نکند. گفت: يقين دارم. آن‌هايی که از استقلال فرهنگ اسلامی می‌­ترسند و هراس دارند که اين فرهنگ غنی اسلام گسترده شود، با کسی که بسيار دشمنی دارند و بغض او را در سينه دارند، منم. گفتم: استاد! اگر اين يقين را داريد، خوب است که پيش‌گيری کنيد و برای خود محافظی در نظر بگيريد. گفت: مرگ در دست خداست و من آرزو دارم که اگر می‌ميرم، مرگی در راه عقيده‌­ام داشته باشم. اگر مرا بکشند، يقين دارم که در راه اعتقادم و در راه آن‌چه سال­‌ها برايش قلم زده‌­ام و فرياد کشيده‌­ام، کشته می‌شوم[2].

 

به طریق انقلابی پاسخ می‌دهیم

دکتر حسین غفاری: گروه فرقان قبل از انقلاب نوشته‌­هایی منتشر می‌­کرد و پس از انقلاب فعال شد. مرحوم مطهری سخت از این افکار متأسف شدند و احساس خطر کردند و مقدمه معروف کتاب «علل گرایش به مادیگری» را در تحلیل و نقد عقاید این گروه نوشتند. با انتشار این کتاب، موجی به راه افتاد. مرحوم مطهری نیز مرتباً از من می‌­خواست که آخرین تحولات و تأثیرات این نوشته را در اقشار مختلف و طرفداران این گروه به ایشان اطلاع دهم.

در همان ایام، فردی با چند واسطه با من تماس گرفت و پرسید که آیا این مقدمه را خودتان نوشته­‌اید و آقای مطهری به کتاب افزوده‌­اند؟ من هم گفتم: خیر، مقدمه اثر خود آقای مطهری است، و متوجه بودم که این شخص به نحوی در ارتباط با فرقان است. همان شخص، همان روز و يا چند روز بعد به من گفت: اگر آقای مطهری بخواهد اين روش را ادامه دهد، بچه­‌های فرقان شدت عمل به خرج می‌دهند. بعد هم اعلاميه‌­ای از طرف فرقان منتشر شد که در آن نوشته بود: هر کس در مقابل افکار ما قرار گيرد، به طريق انقلابی پاسخ او را می‌دهيم.

من ايشان را در جريان همه اين مسائل گذاشتم ولی ايشان گفتند: می‌دانيد چيست؟ اگر قرار باشد که انسان از دنيا برود، چه بهتر که در راه اصلاح عقايد و دفاع از اسلام باشد و من در اين راه کوچک­‌ترين ترديدی ندارم[3].

 

اين بار نوبت من است

همسر استاد: خود ايشان بارها می‌فرمودند: اين‌ها من را می‌کشند. حتی بعد از ترور سپهبد قرنی ايشان فرمودند: اين بار نوبت من است، و وقتی عده‌ای از تلويزيون آمده بودند، گفتند: ما ميل داريم حفاظت شما را به عهده بگيريم، ايشان خنديدند و گفتند: فرض کنيد مرا هم ترور کنند، چند روز برای شما خبر داغی آماده می‌شود![4]

 

رؤیای عجیب استاد، چند روز قبل از شهادت

دکتر مجتبی مطهری؛ فرزند استاد: پدرم چند شب قبل از شهادت خوابی ديدند و با حالت خاصی از بستر خود برخاستند. مادرم که متوجه حالت وی شده بود، پرسيد: مگر چه شده است؟ پدرم گفت: در عالم رؤيا ديدم من و امام خمينی (قدّس سرّه) در مکه هستيم و گويا بايد به زيارت رسول اکرم(ص) برويم. به همين جهت سر و صورت خود را مرتب نموديم، عطر زديم و از مسجدالحرام به سوی خانه کعبه حرکت کرديم. در همين اثناء ديديم فردی از سمت خانه خدا به طرف ما می‌آيد و نور او تمام آن منطقه را روشن کرده است. وقتی به چند قدمی ما رسيد، هر دو احساس کرديم آن فرد را می‌شناسيم. او به سمت من آمد و من برای اين‌که به امام خمينی بی‌احترامی نشده باشد، قدری خود را کنار کشيدم و در حالی که به ايشان اشاره می‌نمودم عرض کردم: يا رسولَ الله آقا از اولاد شما هستند. پيامبر اکرم(ص) تبسمی نموده و سکوت کردند. رسول خدا(ص) مرا مورد محبت و تفقد قرار داده و سپس به امام نزديک شده و ايشان را مورد لطف خويش قرار دادند. بعد حضرت محمد(ص) مجدداً به سوی من آمدند و لب‌­های مبارکشان را برای لحظاتی روی صورت من گذاشتند و من از خواب پريدم؛ به طوری که گرمی لب‌­های مبارک رسول اکرم(ص) را هنوز احساس می‌کنم. آن‌گاه پدرم گفتند: اطمينان دارم که به زودی حادثه مهمی برايم رخ می‌دهد. مادرم گفت: ان‌شاء الله حضرت رسول اکرم(ص) گفته‌ها و نوشته‌های شما را تأييد کرده‌اند. قرار بر اين شد که پدرم به قم بروند و ماجرای خواب مزبور را برای امام امت بيان کنند که سه‌شنبه شب به شهادت رسيدند و شب جمعه هم جنازه پاکش به امر امام خمينی(ره) در حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه(س) دفن گرديد[5].

 

مرگ زیبا

سعیده مطهری؛ فرزند استاد: ايشان کراراً می‌فرمودند: من دوست دارم زيبا بميرم و در بستر از دنيا نروم. شهادت، نهايت آرزوی ايشان بود که به آن رسيدند. و در اين زمينه خاطره‌ای دارم. ايشان منبری داشتند که جمعيت زيادی حدود سه هزار نفر در آن شرکت داشتند. بعد از برگزاری آن، خانمی به منزل ما زنگ زدند و به من گفتند: از استاد بپرسيد اين مرگ زيبا که ايشان در سخنرانی خود به کار می‌برند چيست؟ وقتی پدرم آمدند، من اين مطلب را با ايشان مطرح کردم. گفتند: ببينيد آن خانم يک بار از من اين سخن را شنيدند سؤال کردند، ولی شما تا به حال در اين باره سؤالی نکرديد. گفتم: حال، مرگ زيبا چيست؟ فرمودند: مرگ زيبا شهادت است و اين که من در بستر بيماری از اين جهان نروم[6].

 

ماجرای ترور، به روایت فرزند استاد

دکتر علی مطهری: حدود ساعت 7 بعدازظهر (11 اردیبهشت 58) بود. پدرم مشغول خواندن نماز مغرب و عشا بودند و قرار بود به منزل دكتر سحابی برای شركت در جلسه‌ای كه هرچند ماه يک بار با دوستانی از تيپ مهندس بازرگان داشتند بروند. من هم رفتم نمازم را بخوانم. قرار بود در غياب راننده، من ایشان را به محل جلسه برسانم، اما بعد از چندی مادرم به من گفتند که يکی از دوستان پدر (آقای كاظم حاج طرخانی) آمدند و ايشان را با ماشين خود بردند. حدود ساعت ده و چهل و پنج دقيقه بود كه تلفن زنگ زد. مادرم گوشی را برداشتند. كسی كه پشت خط بود خبر مهمی را می‌داد. آقای دكتر سحابی بودند كه گفته بودند آقای مطهری امشب در منزل ما می‌مانند. مادرم با نگرانی گفتند راستش را بگوييد، ايشان ترور شدند؟! آقای سحابی گفته بود تير به كتفشان خورده و الان در بيمارستان طرفه هستند. من و مادرم و داماد بزرگمان آقای مهندس هادی‌زاده به سرعت خود را به بيمارستان طرفه رسانديم، به خيال اين كه استاد در قيد حيات هستند. در آن‌جا به ما اجازه ورود به بيمارستان ندادند و در نگهبانی بيمارستان نشسته بوديم كه خانواده آقای سحابی آمدند و تسليت گفتند. گويی دنيا برای ما تمام شد. از آن‌جا ما را بردند منزل آقای سحابی و در آن‌جا اعلاميه‌ای زرد رنگ را ديدم كه با خط قرمز و درشت روی آن نوشته بود فرقان، و با خط مشكی در زير آن نوشته بود: «خيانت شخص مرتضی مطهری به انقلاب توده‌های مردم آشكار بود، لذا اعدام انقلابی وی انجام پذيرفت.» حال خود را نمی‌فهميدم و با ماشين پليس به منزل آمديم. ديدم در مقابل منزل عده‌ای مسلح از كميته محل آمده‌اند. با خود گفتم: حالا؟! عده‌ای از دوستان و شاگردان استاد شبانه به منزل ما آمدند. همه بهت‌زده بودند و گريه می‌كردند. حال خود را نمی‌فهميدم تا ظهر  روز بعد كه پيام امام خمينی در اخبار ساعت 14 از راديو قرائت شد. فهميدم كه صاحب عزای اصلی امام هستند. لذا تا حدی آرام شدم.

از قرار مسموع حدود ساعت ده و سی دقيقه استاد به همراه آقای مهندس کتيرايی و آقای حاج طرخانی از منزل دکتر سحابی خارج می‌شوند و بقیه اعضای جلسه برای تبادل­نظر و مشورت در منزل می‌مانند. پدرم متوجه بحث خصوصی آقای مهندس کتيرايی و آقای حاج طرخانی می‌شود و لذا چند قدمی از آنان فاصله می‌گيرد و قدم زنان به طرف اتومبيل آقای حاج طرخانی در خيابان فرعی روبه‌­روی کوچه­ منزل دکتر سحابی به راه می‌­افتند. وقتی به سر کوچه می‌رسند، شخصی ایشان را صدا می‌زند و ایشان برمی‌­گردد. لحظه‌­ای بعد صدای تيری برمی‌­خيزد و پدرم غرق در خون به زمين می‌­غلتد. آقای مهندس کتيرايی و ديگران به سرعت ایشان را به بيمارستان طرفه در خيابان بهارستان می­رسانند. اما در بيمارستان، پزشکان نظر می‌دهند که پدرم شهيد شده است. گلوله از زير گوش راست، وارد و از بالای ابروی چپ خارج شده بود. پيكر ايشان را يک روز در بيمارستان نگه داشتند و صبح روز پنجشنبه سيزدهم ارديبهشت ماه، مراسم تشییع از دانشگاه تهران انجام شد و سپس پیکر استاد با آمبولانس به طرف قم حرکت داده شد. در قم امام خمينی نيز به استقبال آمده بودند و می‌گريستند. جنازۀ ایشان بعدازظهر پنجشنبه در حرم مطهر حضرت معصومه (سلام الله عليها) نزديک به آرامگاه آيت‌­الله حاج شيخ عبدالکريم حائری (قدّس سرّه) به خاک سپرده شد[7].

 

روایت شاهد ترور

مهندس مصطفی کتیرایی: مؤسسه «متاع» مرتباً از سال 37 جلساتش را تشکیل می‌داد تا سال 56 و اوایل سال 57 که فعالیت‌­های سیاسی شدید شده بود و واقعاً فرصتی نبود، لذا این جلسات متوقف شدند و دیگر تشکیل نمی‌شدند تا این‌که بعد از انقلاب اولین جلسه متاع در 11 اردیبهشت در منزل آقای سحابی تشکیل شد. ]غير از مهندس بازرگان و دكتر سحابی[افرادی مثل حاج کاظم آقا حاج­‌طرخانی هم بودند و صحبت‌­ها حول مسائل روز بود، چون جریانات روز حاد بودند و بحث ترور و این مسائل هم مطرح بود.

اتفاقاً آن شب آقای مطهری پهلوی من نشسته بود و از قول امام خمینی درد دل می‌کرد که ایشان از طرف روحانیون سنت­‌گرا شدیداً تحت فشار بود که زن­‌ها را باید از ادارات بیرون کند و این‌ها نباید در هیچ مجلس و تظاهراتی باشند، ولی ایشان مقاومت کرد و هزینه‌­اش را هم داد چون کسانی که این حرف­‌ها را می‌زدند، غالباً قدرت و زور هم داشتند. آقای مطهری می‌­گفت: یکی از کارهای مهم آقای خمینی همین بود که در مقابل این نوع فشارها مقاومت کرد.

جلسه‌­مان به طور عادی برگزار شد. شام خوردیم و ساعت حدود ده و نیم شب بود که جلسه تمام شد و من و آقای مطهری و حاج کاظم حاج‌طرخانی از منزل بیرون آمدیم. آقای حاج­‌طرخانی داشت درباره یک مسئله خانوادگی با من صحبت می‌­کرد. قرار بود آقای حاج‌­طرخانی آقای مطهری را با ماشین خودش به منزل برساند، چون آقای مطهری آن شب با ماشین خودش نیامده بود. به همین جهت سه­‌تایی با هم به کوچه آمدیم. آقای مطهری وقتی احساس کرد که ما داریم درباره یک مسئله خصوصی صحبت می‌کنیم، تأدّباً فاصله گرفت و سر کوچه ایستاد. ما حدود بيست قدم عقب­‌تر و جلوی در منزل ایستاده بودیم. من همان‌طور که با آقای حاج­‌طرخانی صحبت می‌کردم، روبه‌­روی خودم آقای مطهری را هم می‌دیدم. کوچه تقریباً نیمه تاریک بود. ایشان درست همان جایی ایستاده بود که الان یادبودی برایشان درست کرده‌­اند.

من دیدم جوانکی از طرف جنوب با موتورسیکلت آمد و رسید به آقای مطهری و ایشان را به اسم صدا زد. آقای مطهری که جواب داد، با گلوله به سرش شلیک کرد. آقای مطهری فوراً به زمین افتاد، به طوری که خیال می‌­کنم در همان لحظه تمام کرد، چون دیگر هیچ حرکتی نکرد. جوانک فرار کرد. من هم وحشت‌­زده آن‌چه را می‌دیدم باور نمی‌کردم و با حالتی بهت­‌زده گفتم: آقای مطهری را زدند! افتاد! حاج‌طرخانی با وحشت گفت: کو؟ کجا؟ و بلافاصله به طرف درب منزل آقای دکتر سحابی رفت و با عجله همه زنگ‌­ها را زد و گفت: بدوید، بیایید! همه آمدند. آقای حاج­‌طرخانی تقریباً لکنت پیدا کرده بود و فقط با دست به آقای مطهری اشاره می‌کرد. آمدند و آقای مطهری را سوار ماشین کردند و به بیمارستان بردند. بچه‌­ها و نوه­‌های دکتر سحابی ایشان را به بیمارستان طرفه بردند[8].

 

کالبد شکافی پیکر مطهر استاد در اتاق رئیس بیمارستان

میردامادی؛ فرمانده وقت کمیته منطقه 7 تهران: من آن شب در حال گشت بودم که با بی­سیم به من خبر دادند که یک روحانی را ترور کرده‌اند. سؤال کردم کجا؟ گفتند: اطراف باغ امین­‌الدوله. بنده در محل حاضر شدم و دیدم مقداری خون ریخته شده است. حاضران گفتند: استاد مطهری را پس از ترور بلافاصله به بیمارستان طرفه منتقل کرده‌­اند.

من اطلاعات مربوط به ترور را به فرماندهی گزارش کردم. سپس مسئولیت تحویل جنازه به من سپرده شد. فردا صبح که برای تحویل پیکر استاد به بیمارستان طرفه رفتم، جمعیت بسیار زیادی در آن‌جا جمع شده بود.

پیکر پاک شهید مطهری با انبوه جمعیت تا قم تشییع شد. در قم من روی سقف مینی‌­بوس حامل پیکر استاد شهید نشسته بودم. حضرت امام خمینی(ره) داخل یک ماشین پاترول نشسته بودند و در عقب جنازه می‌آمدند و سخت می‌­گریستند و با دستمال سفید رنگی اشک‌­های مبارکشان را پاک می‌کردند. بنده هم از گریه ایشان متأثر شده و لحظه‌­ای آرام نمی‌­شدم و تا دفن استاد مرتب گریه می‌کردم[9].

 

تأثر شدید امام از خبر شهادت آيت‌الله مطهری

حجت‌­الاسلام سید احمد خمینی: اواخر شب بود، کسی آمد به من گفت: دم در با شما کار دارند. من از اتاق بيرون آمدم. معلوم شد چون پيش امام بودم، نمی‌خواستند بگويند چه کسی با تو کار دارد، می‌­خواستند امام متوجه نشوند. بيرون از اتاق آقای اشراقی بودند که به من گفتند: می‌دانی قصه چیست؟ گفتم: نه. گفتند: آقای مطهری را به شهادت رسانده‌­اند. گفتم: کی گفته، قصه چيست؟ اصلاً باور نکردم چنين چيزی باشد. بلافاصله از آن‌جا بيرون آمديم و من به دو تا از پاسدارها گفتم که اين‌جا مواظب باشيد کسی نرود پيش آقا و بی‌مقدمه خبر را به آقا بگويد. آقا هم موقع خوابشان بود و داشتند برای خواب مهيا می‌­شدند. ما سريع آمديم دفتر و با تهران تماس گرفتيم. در ذهنم می‌­آيد که با آقای هاشمی تماس گرفتيم، شايد هم با مرحوم بهشتی. آن‌ها گفتند که بله ايشان منزل آقای سحابی بوده و در راه با اسلحه زده­‌اند و ايشان هم شهيد شده است.

من بلافاصله برگشتم، گفتم خوب اول کاری که می‌کنيم راديوی امام را از پيش ايشان برمی‌­داريم، تا صبح يکمرتبه راديو را باز نکنند و اين خبر را بشنوند. آن موقع هم اين­‌جور نبود که ما در واحد خبر آشنايی داشته باشيم و بگوييم حالا نيم ساعت ديگر خبر را بگوييد. اين حرف‌­ها نبود. اصلاً شايد اگر آن‌ها موضوع را می‌­فهميدند، احتمال داشت بدجنسی کنند و يک جوری خبر را زودتر بگويند. من آمدم راديو را از پيش آقا برداشتم. راديو روی يک ميز کوچک، پهلوی تختی بود که آقا روی آن خوابيده بودند و من به آرامی و آهسته رفتم پيش آقا و راديو را برداشتم. ايشان صبح که بلند شده بودند، ‌ديده بودند راديو نيست، ‌فکر کرده بودند شايد راديو را در اتاق ديگر جا گذاشته­‌اند. به اتاق ديگر رفته بودند و ديده بودند آن‌جا هم نيست و فهميده بودند که راديويشان را کسی برداشته. به خواهر من گفته بودند که چه خبر است؟ خواهر ما هم به گونه‌­ای با آقا روبه­‌رو شده بود که اصلاً جذب آقا شده بود و خبر را يکمرتبه داده و گفته بود: مثل اين‌که آقای مطهری را شهيد کرده‌­اند، و بلافاصله آمد پيش من و گفت: مسئله را اين­‌جور به آقا گفتم. گفتم: به اين زودی گفتی؟ گفت: نتوانستم چيز ديگری به امام بگويم.

من رفتم ديدم آقا ايستاده­‌اند و محاسنشان را با حالتی خاص و غمناک در دست گرفته‌اند. تا من در را باز کردم، ايشان بی‌­اختيار گفتند: آقای مطهری را کشتند؟! آقای مطهری را کشتند؟! ‌من گفتم: اين قضايا که برای همه هست و شما ناراحت نباشيد. اما به هر حال روی آن علاقه­‌ای که امام به ايشان داشتند، نمی‌­توانستند با قضيه عادی برخورد کنند.

در اين همه قضايايی که نظير بمب­‌گذاری‌­ها و شهادت‌­های دوستان امام و پيرمردهايی که با امام از قبل سابقه داشتند، اتفاق افتاد، من نديدم امام مانند شهادت آقای مطهری ناراحت شده باشند. حتی در مورد انفجار حزب هم اين‌طور نبود. البته اين را هم بايد بدانيد که چون اولين شهادت بود، سخت­‌تر بود و امام خودشان را بعداً مهيا کرده بودند. ولی امام حسابی متأثر شدند؛ يعنی من می‌ديدم که وقتی نشسته بودند يا بلند می‌شدند يا می‌خواستند کاری بکنند، همه‌­اش توی خودشان بودند و شايد يک ساعت بعد از آن بود که رفتند آن پيام را برای آقای مطهری نوشتند[10].

 

مقام متعالی

همسر استاد: در همان شبی که ايشان را ترور کردند، وقتی ما حدود ساعت يک و نيم بود که از بيمارستان برگشته و به خانه رسيديم، در همين موقع تلفن زنگ زد. وقتی من گوشی را برداشتم يکی از عرفا که دوست آقای مطهری بودند، پشت خط حال آقای مطهری را پرسيدند. گفتم: ايشان ترور شده‌‌اند. خيلی ناراحت و منقلب شدند و گفتند: الان خانمی که از شاگردان بنده‌اند تلفن زدند و گفتند: ساعت 11 شب خواب ديده‌اند که يک قبر سبز را به ايشان نشان می‌دهند و می‌گويند: اين‌جا را زيارت کنيد. خانم سؤال می‌‌کنند: اين قبر کيست؟ می‌گويند: قبر امام حسين(ع) است. بعد يک قبر سبز ديگر را نشان می‌دهند و می‌گويند: اين قبر را هم زيارت کنيد. می‌پرسند: اين قبر کيست؟ می‌گويند: آقای مطهری است. بعد [می‌بينند] ايشان را عروج می‌دهند و به جای وسيعی می‌برند. در آن‌جا تخت نورانی‌ای را نشان می‌دهند که بسيار زيبا بود و عده‌ای دورش می‌گشتند و صلوات‌ می‌فرستاده و می‌گفتند: اين جای اولياء‌الله است. در همين وقت آقای مطهری وارد می‌شوند و روی آن تخت می‌نشينند. اين خانم نزديک می‌روند و می‌گويند: شما اين‌جا چه کار می‌کنيد؟ آقا می‌گويند: من الآن وارد شدم؛ من از خدا يک مقام عالی می‌خواستم ولی خدا يک مقام متعالی به من داد. معلوم شد که اين خواب، درست در زمانی بوده که استاد ترور می‌شود[11].

 

تشییع باشکوه پیکر استاد در تهران و قم

دکتر علی مطهری؛ فرزند استاد: روز بعد، تشييع جنازه عجيبی از استاد شد. پيکر مطهر ايشان را در ميان اندوه فراوان مردم و مسئولان از مسجد دانشگاه تهران به طرف قم حرکت دادند. چون استاد محل مشخصی برای خاک­سپاری خود مشخص نکرده بودند، به امر امام پيکر پاکش را در حرم حضرت معصومه (عليها السلام) به خاک سپردند. مردم تا بهشت زهرا و اوايل جاده قم ايستاده و دالانی برای عبور اتومبيل­‌ها باز کرده بودند. جاده قم يک‌طرفه شده بود و اتومبيل‌­ها سلسله‌­وار حرکت می‌کردند. در قم نيز جمعيت عظيمی از چند کيلومتری ايستاده بود و حرکت به کندی انجام می‌­شد. امام خمينی نيز به استقبال آمده بودند. به هر حال، پيکر پاک استاد بعد از آن‌که آيت‌­الله العظمی گلپايگانی بر آن نماز گزاردند و پس از وداع­‌های مکرر دوستان، به خاک سپرده شد[12].

 

تأثر امام بعد از شنیدن سرود شهید مطهری

حجت‌­الاسلام سیداحمد خمینی: دفعه اول که سرود آقای مطهری پخش شد، امام در «دربند» بودند که بعد، از آن‌جا به ‌جماران آمدند. ما ديديم امام دارند به سرود آقای مطهری -که بهترين سرود هم هست- گوش می‌دهند و در حال خوردن چيزی هم بودند که می‌ديديم دستشان دارد می‌لرزد و خيلی هم تحت تأثير واقع شده بودند[13].

 

آثار مثبت و منفی شهادت استاد

آیت­‌الله هاشمی رفسنجانی: شهادت استاد يک جنبه مثبت موقت داشت، يک جنبه منفی دراز مدت. جنبه­ مثبت و موقتش اين بود که شور و هيجان عظیمی در مردم به وجود آورد و مردم را متوجه خطر دشمن کرد، چون واقعه بزرگی بود. مردم علاقه­‌مندي­شان به دستاوردهای انقلاب -که ديدند در معرض خطر قرار گرفته- بيشتر شد. بهتر فهميدند که روحانيت، آن‎هم روحانيت متعهد و آگاه، اولين هدف توطئه­‌های دشمن‌­هاست. خود به خود نقش روحانيت مورد توجه مردم قرار گرفت. با هدايتی که امام کردند از همين رهگذر و توجه دادند مردم را به آثار مرحوم مطهری، مردم به فکر افتادند که اين چه آدمی بود، چه شخصيتی بود که دشمن اين قدر زود به سراغ ايشان رفت! رفتند سراغ آثارش؛ آثار مرحوم مطهری بيش از  زمان حياتش مورد توجه قرار گرفت و آثار سازنده‌­ای است. اين‌ها چيزهايی بود که جزء آثار مثبت شهادت ايشان است و چيزهايی از اين قبيل.

آثار منفی‌­اش که ايشان با آن ذخيره‌­ای که از تفکر عميق اسلامی داشت، با اطلاعات ذی‌قيمتی که از فلسفه شرق و غرب و فلسفه اسلامی داشت، و تجربه‌­ای که در دوران طولانی مبارزه‌­اش در درگيری با رژيم اندوخته بود و شناختی که از شخصيت‌­ها و افراد موجود در مملکت داشت؛ اين‌ها همه چيزهايی بود که در مرحله حساس به درد انقلاب اسلامی می‌خورد و حضور ايشان در شورای انقلاب مايه تسلی خاطر ما بود، چون سخت مواظب جريان­‌های فکری بود. کوچک‌­ترين انحراف فکری را در مقابلش حساسيت نشان می‌داد. رفتن ايشان ما را از آن‌چنان همکار صميمی محروم کرد. آن ذخيره عظيم علمی و فلسفی و تجربه مبارزاتی و شناخت انسانی را از ما گرفت و مهم­‌تر از همه – که من خيلی آن را خسارت می‌دانم- این‌که ما همان روزهای اول انقلاب تاکنون احساس کرديم که نيرو خيلی زياد لازم داریم برای بارور کردن انقلاب اسلامی و بنا بود مرکزی، ‌دانشگاه سطح بالايی درست کنيم برای پرورش اين نيروها. اين جوان­‌های علاقه‌­مند و بااستعداد را چه طلبه­‌ها و چه دانشجويان و چه غير اين‌ها را در يک دانشگاه عظيمی بسازيم و برای معرفی اسلام و ترويج اسلام آماده کنيم. برای اين کار مرحوم مطهری خيلی مناسب بود. ايشان بنا بود مسئوليت تأسيس و اداره اين دانشگاه را به عهده بگيرد و اگر ايشان بودند ما الان آن دانشگاه را داشتيم. خوب، البته ممکن است کسانی بعداً‌ اين کار را به عهده بگيرند و هنوز هم کسی که بتواند کاملاً جای ايشان را در اين رسالت بگيرد نداريم. تأثر روحی که برای ما پيش آمد، از فقدان يک همرزم و همفکر و همکار است[14].

 

دشمنان، ایشان را شناخته بودند

آیت­‌الله هاشمی رفسنجانی: بعد از پيروزی انقلاب و در همان روزهای اوج مبارزه، مطهری بيشتر توجه داشت که نگذارد انقلاب منحرف بشود. بيشتر توجهش در شورای انقلاب – که ما با هم همکاری می‌کرديم و در برخوردهايی که با گروه‌­ها و گروهک­‌ها داشتيم- اين بود که ايشان بيش از ديگران حساسيت نشان می‌­داد. البته همه علاقه­‌مند بودند، ولی ايشان در اين مورد يک برجستگی ديگری داشت و حساسيت نشان می‌داد که مبادا يک خشت کجی ما بگذاريم و پايه کجی را درست بکنيم که بعداً اين زاويه اوضاعش خراب بشود، و بی‌جهت نبود که ايشان اولين شهيد از ميان ما بود. شما می‌­دانيد که ايشان طبعاً ‌يک آدم هيجانی، پرخاشگر و غوغاآفرينی نبود. آرام و متين و شمرده شمرده حرکت می­کرد و اين نوع آدم‌­ها ديرتر مورد توجه دشمن قرار می‌­گيرند. اما دشمنان، ايشان را شناخته بودند و عمق کارشان هم روشن شده بود. وقتی که تصميم گرفتند که حرکت انقلابی را بی‌محتوا کنند، اولين کسی را که بايد می‌زدند، ايشان بود و اولين خاکريزی که به اصطلاح بايد فتح می‌شد، ايشان بود و اولين ديواری که بايد از اسلام شکسته می‌­شد، از نظر آن‌ها ايشان بود، که آن‌ها محاسبات ديگری داشتند[15].

 

باید جواب این‌ها را بدهم

حجت‌­الاسلام ناطق نوری: من ‌آثار اين گروه را برای مرحوم مطهری می‌بردم و ايشان با دقت کامل مطالعه مي­کرد. برخی دوستان به آقای مطهری می‌­گفتند: چرا وقت خود را صرف تفسير گودرزی می‌کنيد؟ شأن شما بالاتر از اين‌هاست. شهيد مطهری می‌­فرمود: آدم‌­ها مهم نيستند، حرف‌­هايشان و تأثيری که روی جوان­‌ها می‌گذارند مهم است. کسی چه می‌­داند که نويسنده اين تفسير يک بچه است. اين نوشته­‌ها در ذهن جوانان شبهه ايجاد می‌­کند و من بايد جواب اين‌ها را بدهم. لذا در نوشته‌های مرحوم مطهری پاسخ‌­های زيادی نسبت به شبهات اين گروه ديده می‌شود و اين‌ها از آن موقع کينه مرحوم مطهری را در دل داشتند[16].

 

سه دلیل گروه فرقان برای ترور استاد

دکتر علی مطهری: دلايلی که فرقانی‌ها برای ترور استاد می‌آوردند، بسيار مضحک بود. وقتی قاضی دادگاه از اين‌ها درباره علت ترور سؤال می‌کرد، می‌گفتند که ما به سه علت دست به اين کار زديم: اول اين‌که ايشان رئيس شورای انقلاب بود، دوم اين‌که به معلم شهيد ما دکتر شريعتی انتقاد کرده بود، و سوم اين‌که ایشان با رژيم شاه همکاری داشت! قاضی از اين‌ها پرسيد: شما از کجا فهميديد که ايشان با رژيم شاه همکاری داشتند؟ گفتند: چون ايشان در زمان شاه استاد دانشگاه بود و زبان انگليسی هم نمی‌دانست و از آن روی که استاد دانشگاه حتماً بايد زبان انگليسی بداند، معلوم می‌شود که شاه دستور استخدام او را در دانشگاه داده بود!‌ قاضی پرسيد که تدریس فلسفه اسلامی که احتياج به دانستن زبان انگليسی ندارد. گودرزی جواب داد: ما اين‌طور شنيده‌ايم؛ يکی از دانشجويان به ما گفته بود!‌ و خلاصه تمام دلايل اين‌ها برای ترور استاد همين بود و ديگر حرفی برای گفتن نداشتند. البته در مورد گروه فرقان بايد گفت که آن‌ها از افكار سازمان مجاهدين خلق و آثار دکتر شريعتی مخصوصاً بخش‌هايی که او به روحانيت حمله کرده بود، بسيار تأثير گرفته بودند و در پشت جزوات خود جملاتی از كشته‌شدگان سازمان مجاهدين خلق و يا از دكتر شريعتی می‌آوردند. البته در جزوه‌ای كه اين‌ها بعد از شهادت آيت‌الله مطهری منتشر كردند اتهامات ديگری نيز اضافه كرده بودند، مثل نوشتن كتاب «خدمات متقابل اسلام و ايران» كه به زعم آن‌ها موجب استحكام پايه‌های نظام شاهنشاهی شده بود! (در حالی كه اين كتاب خنثی‌كننده سياست ترويج ناسيوناليسم ايرانی رژيم شاه بود و به سختی مجوز انتشار گرفت). همچنين ايشان را عامل سركوب و شدت عمل در برابر گروه‌های چپ در غائله كردستان معرفی كرده بودند كه معلوم می‌شود اخبار شورای انقلاب به اين‌ها می‌رسيده است. چون در شورای انقلاب، شهيد مطهری و سرلشكر قرنی طرفدار اين بودند كه غائله كمونيست‌ها در كردستان بايد در نطفه خفه شود[17].

 

پشیمانی شدید اكثر اعضای فرقان پس از دستگیری

شهید لاجوردی: از همان انديشه‌­های التقاطی که متأسفانه بر پاره‌­ای از جوان‌­ها حاکم شده بود، تفکر غيرمذهبی و غيرعلمی فرقان بود. شهيد مطهری باز در برابر همين طرز تفکر التقاطی هم موضع‌­گيری کرد و همان موضع‌­گيری مرحوم آيت­‌الله مطهری موجب شد که آدم نابخردی همچون اکبر گودرزی که همه وجودش دشمنی با روحانيت بود، تحريک شد و به موضع­‌گيری حاد در برابر آيت­‌الله مطهری پرداخت و تصميم به قتل ايشان گرفت و معتقد شد که اين طرز تفکری است که برخلاف اسلام انقلابی! است و بايد صاحب اين فکر از ميان برداشته شود. لذا برای اين‌که يک مقدار خودش را مشروع نشان بدهد، يک بهانه ديگر هم می‌­تراشد و در آن به اصطلاح کيفرخواستی که عليه ايشان صادر کرده بودند و من الان جزئياتش را به خاطر ندارم، يک سری مطالب ديگر را که سخت مبتذل بود سر هم می‌کند و نهايتاً ‌به خاطر طرز تفکر آيت‌­الله مطهری ايشان را به شهادت می‌رساند.

آن بچه­‌هايی که آلت دست او شده بودند، بچه­‌های ساده‌­لوحی بودند و فکر می‌کردند آن‌چه که او می‌گويد وحی مُنزَل است. از جمله قاتل شهيد مطهری وقتی می‌آيد در زندان و واقعيات را می‌­بيند، به شدت منقلب می‌شود. ولی ديگر کار از کار گذشته بود. من يادم می‌­آيد؛ موقع اعدامش خانواده شهيد آيت‌­الله مطهری تشريف آورده بودند. ‌جوانی که دستش به خون استاد آلوده شده بود، بسيار منقلب و از کرده خود پشيمان بود. در همان لحظات آخر بود که خانم آيت‌­الله مطهری از جنايت او صرف نظر کرد و گفت: من به نوبه خود از تو می‌­گذرم. يادم می‌آيد شب سرد زمستان بود و تپه­‌های اوين پر از برف بود. خانم مطهری در آن برف و سرما آمده بودند. همين گذشت اين خانم در آن جوان اثرات عجيبی گذاشته بود. در آن لحظات آخر وقتی وصيتش را کرده بود، چه مقدار از عملش پشيمان شده بود و چه مقدار حالت پشيمانی درش به وجود آمده بود و آن قدر نفرين به کسانی که اين طرز تفکر پوچ را به او القاء کرده بودند فرستاد، اما خوب ديگر کار از کار گذشته بود و امکان بازگشت برای يک قاتل وجود نداشت و شايد اين خصيصه در همه آن بچه­‌هايی که اين‌گونه بودند ‌وجود داشت که وقتی با واقعيات جامعه برخورد می‌کردند، از موضع قبلی خودشان سخت پشيمان می‌­شدند. حتی آن سرانشان هم از اعمال خود پشيمان می­شدند. از جمله همين قاتل استاد مطهری که با يک انزجار کامل از حرکت انجام شده، از دنيا رفت و من برای او طلب مغفرت می‌­کنم و می‌بينم که خانواده محترم استاد هم بر همين عقيده هستند. پشيمانی او به اندازه‌­ای هست که صلاحيت بخشش داشته باشد که خداوند او را خواهد بخشيد؛ و همان کيفری که در دنيا ديده برايش کافی خواهد بود[18].

 

تو هم مثل پدرت خائنی!

دکتر علی مطهری: بعضی از افرادی كه چنين گرايش فكری داشتند چنان ذهن بسته و دگمی داشتند که در محيط دانشکده کينه‌ای را که از استاد داشتند، نسبت به من هم که فرزند ايشان بودم بروز می‌دادند. به ياد دارم که بعد از شهادت ايشان که من حدود يک هفته‌ای تهران بودم، به دانشگاه تبريز برگشتم. يکی از اين‌ها که اتفاقاً قبلاً با ما دوست هم بود و حتی با هم کوه رفته بوديم،‌ جلو آمد و به جای اين‌که به ما تسليت بگويد و دلداری بدهد، گفت: تو هم مثل پدرت خائنی و مثل او بايد به سزای اعمالت برسی! البته او چندماه بعد در يک درگيری خيابانی با نيروهای انقلاب كشته شد[19].

 


[1]– روزنامه کیهان، 25 اردیبهشت 1381، ص 3.

[2]– پاره‌ای از خورشید، ص 400.

[3]– همان، ص 363.

[4]– فصلنامه شورای فرهنگی و اجتماعی زنان، سال سوم، شماره 10، زمستان 1379، ص 56.

[5]– پیام زن، سال هفتم، شماره 74، اردیبهشت 1377، ص 57.

[6]– فصلنامه شورای فرهنگی و اجتماعی زنان، سال سوم، شماره 10، زمستان 1379، ص 56.

[7]– مصلح بیدار، ج 1، ص 78 ]با اضافات بعدی ناقل.[

[8]– کتاب ماه فرهنگی تاریخی یادآور، سال سوم، شماره ششم، هفتم و هشتم، تابستان، پاییز، زمستان 1388 و بهار 1389، ص 162-161.

[9]– پایگاه خبری، تحلیلی اهل بیت(ع): http://abna.ir/data.asp?lang=1&id=186315

[10]– مصلح بیدار، ج 2، ص 295-294.

[11]– پاره‌­ای از خورشید، ص 108-107.

[12]– همان، ص 135.

[13]– مصلح بیدار، ج 2، ص 297.

[14]– همان، ج 1، ص 177-176.

[15]– همان، ج 2، ص 72.

[16]– خاطرات حجت­‌الاسلام والمسلمین علی‌­اکبر ناطق نوری، ص 183.

[17]– روزنامه کیهان، 25 اردیبهشت 1381، ص 3.

[18]– مصلح بیدار، ج 1، ص 159-158.

[19]– روزنامه کیهان، 25 اردیبهشت 1381، ص 3.