باید مبارزه را در دو جبهه سازمان داد

آیت‌­الله انواری: اين جمعيت برای دومين بار در يک خانه گرد هم آمده بودند و از من نيز دعوتی به عمل آمده بود که به آنجا بروم، با اينکه ساواک شديداً در آن زمان فعاليت داشت و کوچک­‌ترين حرکت را سرکوب مي­کرد. در آنجا با چهره‌­های تازه و آشنايی برخورد کردم همچون مرحوم استاد شهيد مطهری که بنده از دعوت ايشان اطلاعی نداشتم. از افراد ديگري که در آنجا دعوت داشتند، آقای مولايی، غفوری[1]، بهشتی و از اين قبيل چهره‌­ها بودند. در آنجا سران گروه­‌ها که به قم رفته بودند و امام آن‌ها را با هم آشنا کرده بود، مسئله تشکل گروه‌­ها و فعاليت منظم سازمانی را عنوان کردند و اين که چه کارهايی بايد بکنيم و از کجا بايد شروع کنيم. در اين مورد بحث بسيار شد. مرحوم استاد شهيد در اينجا گفتند که چون فشار اختناق بسيار زياد است و سازمان امنيت مانع می‌­تراشد و مانع پيشرفت کار می­‌شود، بايد دو جبهه را سازمان دهيم: يک جبهه در جلو و آشکار، و ديگری پشت جبهه که کارش مدد دادن و فکر دادن و ايده دادن به کسانی باشد که در صحنه هستند و فعاليت می­‌کنند، که تقريباً به همين ترتيب هم عمل شد و جمعيتی نيمه سری که يک دسته آنها آشکارا کار می‌­کردند و يک دسته ديگر پنهانی، تشکيل شد[2].

 

فعالیت استاد در شورای روحانیت مؤتلفه

آیت‌­الله انواری: يکی از وظايف شورای روحانيت تهيه خوراک فکری برای جوان­‌ها بود و من خوب يادم هست که در آن روزگار چند جزوه تهيه شده بود که يکی از آن‌ها نوشته شهيد استاد مطهری بود که بعدها که ما به زندان افتاديم، اين کتاب چاپ شد که در آن روزها به صورت تايپ‌­شده بود و آن را به حوزه­‌ها داده بودند که تدريس می­‌کردند[3].

 

خلوص نیّت و پرهیز از ریا

آیت­‌الله انواری:فعاليت استاد شهيد در اين شورا بسيار جالب بود، خصوصاً نظراتي که می‌داد در مورد چيزهايي که نوشته می‌شد و اعلاميه‌هايي که به نام جمعيت مؤتلفة اسلامي منتشر می‌شد. ولي يک مسئله در ايشان بود و آن اينکه هميشه می‌خواستند که نامشان مخفي باشد، و اين بسيار عجيب بود به طوري که گاهي افراد کارهاي نکرده را به خودشان نسبت می‌دادند، و اين دليلی بود بر خلوص نيت ايشان و دور بودن از ريا؛ چرا که معتقد بودند که کار بايستی انجام شود حال به اسم هر کس؛ مهم هدف ماست که بايد به آن هدف برسيم.

ايشان از اين که نامشان برده شود پرهيز می‌کردند. حال شايد علت ديگر اين مسئله اين بود که با آشکار شدن اسمشان گرفتار شوند و فعاليتشان مختومه شود و آن خدمتی را که فکر می‌کرد بايد بکند و انجام دهد، نتواند انجام دهد و يا واقعاً برای اين بود که نمی‌خواست نامی از ايشان برده شود[4].

 

تقویت مبانی فکری قبل از ورود به مبارزه

آیت‌­الله انواری: اواخر سال 43 که امام خمينی را به ترکيه تبعيد کردند، هيئت مؤتلفه به فکر افتاد که از صورت فعاليت تعليمی و ايدئولوژيکی بيرون آمده و به صورت يک سازمان سياسی نظامی وارد کار شود. البته در آن روزگار بنده با اين کار موافق بودم. بعضی از دوستان هم موافق بودند، البته با اين شرط که به نام ما تمام نشود، و بعضی هم با اين کار واقعاً مخالفت می‌کردند. البته من حالا اعتراف می‌کنم که در آن روز نظر استاد مطهری نظر جالبی بود، از اين جهت که ايشان از آن افرادی بود که می‌گفت ما که هنوز يک ايدئولوژی صحيح و مدوّن ارائه نداده‌ايم و جوان‌­های خود را آموزش اسلامی نداده‌ايم و مفاهيم را روشن نکرده‌ايم و اين‌ها که در حال حاضر با عصای احساسات پيش می‌روند و اطلاعشان نسبت به اسلام کم و ضعيف است، فردا که اين کار را ما شروع کرديم، اين‌ها که با اسلام آشنا نيستند اگر در زندان رفتند، تحت تأثير نيروهای الحادی قرار می‌گيرند و ما که آمده‌ايم يک کار اسلامی کنيم و جوان­‌های خود را با اسلام آشنا کنيم و اهداف اسلامی را پيش ببريم، نتيجه عکس می‌گيريم؛ چرا که بچه‌های خود را به دست اين نيروهای الحادی و کمونيست‌­ها داده‌ايم[5].

 

اعتقاد به مبارزه مسلحانه

شهيد اسدالله لاجوردی: آيت‌­الله مطهری بزرگ­ترين نقش را در تغيير فکر و روحيه و جهت­‌های مذهبی در ايران به عهده داشتند. ايشان علی‌­رغم آنچه که بعضی فکر می­‌کنند که در مسائل مبارزاتی خيلی عميق عمل نمی‌­کردند، درست به عکس آن بود، و ايشان نسبت به مبارزه مسلحانه بسيار اعتقاد داشتند؛ مبارزه‌­ای که نهايتاً‌ به صورت مسلحانه با نظام فاسد شاهنشاهی برخورد بشود، و بسيار اين مسائل را با ياران نزديک در ميان می­‌گذاشتند و شايد بشود ادعا کرد که همان حرکت­‌های مسلحانه‌ای که جمعيت‌­های مؤتلفه داشتند، زيربنای فکري­شان را مديون آيت‌­الله مطهری هستند. برای اينکه سخت به مبارزه عليه نظام فاسد شاهنشاهی اعتقاد داشتند، مسائل امنيتی را شديداً‌ رعايت می­‌کردند، به نحوی که کسانی که با ايشان تماس خيلی نزديک نداشتند، فکر می‌­کردند که ايشان در مسائل سياسی- مبارزاتی هيچ نقشی ندارد؛ در حالی که همان طور که گفتم، حتی نسبت به مبارزات حادّ مسلحانه هم ايشان نظر مثبت داشتند و با برادرانی که می‌خواستند در اين جريان حرکت کنند، همياری و همکاری بسيار خوبی داشتند.

در حقيقت می‌شود گفت که تغذيه فکری جمعيت­‌های مؤتلفه، از ناحیه ایشان بود. کتاب‌­هایی که بعداً به چاپ رسید، خیلی از آن‌ها زمینه­‌اش در همان هیئت‌­های مؤتلفه بود که ايشان مطالبی را می‌فرمودند و به صورت پلی کپی منتشر می­‌شد و بعدها به صورت کتاب درمی­‌آمد. ايشان سخت اعتقاد داشتند به حرکت سالم کسانی که می‌خواهند در مبارزات سياسی- اجتماعی شرکت کنند، که آن‌ها بايد حتماً ‌دارای يک فکر صادقی باشند؛ لذا تا آنجا که من يادم می­‌آيد، کتاب «انسان و سرنوشت» را – که اول به صورت پلی کپی بوده و بعداً چاپ شد – برای هيئت­‌های مؤتلفه بيان کرده بودند. برادر ديگری هم برای هيئت‌­های مؤتلفه اين درس را بيان می‌کردند و تا آنجا که يادم هست شايد شهيد باهنر بودند که «انسان و سرنوشت» را در حوزه هيئت‌­های مؤتلفه (برای سخنگويان هيئت­‌های مؤتلفه) تدريس می­‌کردند. مطابق آيه قرآن، برای حرکت اجتماعی، زيربنا خود انسان است و فکر او؛ لذا می‌­بينيم که در کتاب «انسان و سرنوشت» به مسئله انسان و اراده انسان چقدر بها داده شده است. بلکه از ويژگی‌های حضرت آيت‌­الله مطهری همين دقت نظر­شان بود که افکار التقاطی را خيلی سريع می­‌شناختند و نسبت به مسائل التقاطی بسيار حساس بودند. کتاب­‌هايی که در زمينه حرکت‌­های اجتماعی نوشته می‌شد و بوی التقاط در آن‌ها بود، ايشان با آن شمّ مذهبی که داشتند، ‌اين‌ها را مورد انتقاد قرار می­‌دادند و نقد می‌کردند و در جلساتی که تشکيل می­‌شد، می­‌گفتند: روی اين مسائل اجتماعی مبادا فريب پاره‌­ای از تفکرهايی را که داعيه انقلابي­گری دارند بخوريد، مواظب باشيد که طرز تفکرهای الحادی خيلی سريع ممکن است در پاره­‌ای از موارد وارد انديشه‌­های ناب بشود و شما را از مسير اصلي­تان منحرف کند. لذا هميشه بر تقويت ايدئولوژی برادران ما زياد تکيه می‌­کردند و در اين زمينه هم سخت کوشا بودند. خوب اين جريان ادامه پيدا کرد و همچنان ايشان به عنوان يکی از بزرگ­ترين منابع تغذيه فکری هيئت­‌های مؤتلفه بودند و هميشه از افکار نورانی ايشان استفاده می‌­شد.

در يک جلسه‌­ای همراه با برادر شهيدمان آقای اسلامی در خدمت آقاي مطهری بوديم. شايد حدود پنج شش جلسه راجع به موضوع حادّ مبارزة مسلحانه با رژيم سلطنتی گذشته صحبت کرديم و برای پياده کردن اين مسئله با ايشان، تا نزديک مواد عمل هم پيش رفتيم، و ايشان سخت به اين مسئله اعتقاد داشتند که در صورت لزوم بايد استفاده کرد و بايد با نظام شاهی جنگيد؛ ولو امکان مبارزه غيرمسلحانه از بين برود، باز هم ايشان اعلام آمادگی کرده بودند که سخت در کنار اين مسئله خواهند بود[6].

 

باید چند نفر از این سران خائن به خاک انداخته شوند

اسدالله بادامچیان: روزی در خدمت شهید حاج صادق امانی بودیم که یکی از برادران موثق گفت: در خدمت آقای مطهری بودم، می‌­فرمود که باید چند نفر از این سران خائن به خاک انداخته شوند تا مردم روحیه خود را بازیابند و این، کار لازمی است. لذا تصمیم گرفته شد منصور، که خود عامل تصویب کاپیتولاسیون بود و خیلی بلبل­‌زبانی می­‌کرد، ابتدا مجازات شود تا بعد در فرصت مقتضی خدمت شاه برسند. علاوه بر نظر تأییدی شهید مطهری و شهید بهشتی، به منظور در دست داشتن حکم یک مرجع تقلید، آقای حاج سیدتقی خاموشی (نماینده دوره اول در مجلس شورای اسلامی) به همراه یک نفر دیگر به مشهد رفتند و حکم جواز اعدام منصور را از آیت­‌الله میلانی گرفتند.

بعد از صدور حکم شرعی اعدام منصور، برادران به برنامه­‌ریزی پرداختند و در کلیت این برنامه­‌ریزی، شهید مطهری و شهيد بهشتی اطلاع داشته و نظر می­‌دادند[7].

 

گمراه شدن ساواک درباره نقش استاد در ترور منصور

محمدتقی مطهری؛ برادر استاد: در جريان ترور منصور، عده‌ای تحت تعقيب و مورد اتهام قرار گرفتند. استاد نيز در پشت پرده در اين ماجرا دخالت داشت و ساواک اين مسئله را کشف کرد. يک روز ساعت چهار بعد از ظهر، استاد بی‌خبر به محل کار من آمد. من تعجب کردم. از رنگ و روی او، حالت روحی‌اش را فهميدم و احساس کردم ناراحت است. پرسيدم: چطور شد بی‌خبر اينجا آمديد؟ گفت: می‌خواهم دو، سه روز در منزل تو باشم. گفتم: چرا؟ گفت: ممکن است در ارتباط با پرونده منصور، مرا هم بگيرند. گفتم: اگر بخواهند اين کار را بکنند، آنجا هم شما را دستگير می‌کنند. استاد گفت: می‌توانی فردا صبح به طور ناشناس پيش بازپرس پرونده بروی و از وضع من مطلع شوی و ببينی نظر بازپرس چيست؟ گفتم: می‌روم. روز بعد، من با تغيير لباس و ظاهر، به شعبه بيست بازپرسی رفتم. اتفاقاً دم در، هيچ نگهبان و مأموری نبود. ديدم که حکمت يزدی، بازپرس پرونده، مشغول پرونده‌خوانی است. يکراست رفتم و پهلويش نشستم. اول مرا نشناخت. پس از اينکه عينک دودی و کلاه را برداشتم، با تعجب نيم­‌خيز شد و گفت: چطور به اينجا آمدی؟ گفتم: هيچ‌کس مرا نديد و نشناخت. گفت: زود برو و به آقای مطهری بگو من حق استادی ایشان را ادا کردم؛ تمام مسئولان ساواک، انگشت روی او گذاشته بودند، من گفتم چون شخصاً او را می‌شناسم و با روحيات او آشنايم معتقدم که او در اين ماجرا دخالت ندارد، اگر شما اصرار داريد پرونده را به ديگری بدهيد. بالاخره آن‌ها را قانع کردم. برخيز، برو و بگو از اين بابت خيالش آسوده باشد. وقتی برگشتم، جريان را به استاد گفتم. دست‌­ها را به طرف آسمان بلند کرد و گفت: «خدا را شکر!». حکمت يزدی قبلاً طلبه بود و در قم «مکاسب» را نزد استاد خوانده بود[8].

 


[1]– ]گلزاده غفوری.[

[2]– سیمای استاد در آیینه نگاه یاران، ص 92.

[3]– همان، ص 94.

[4]– همان، ص 95.

[5]– همان، ص 96-95.

[6]– مصلح بیدار، ج 1، ص 156-155.

[7]– «شهید مطهری، مرزبان بیدار»، ص 91-90.

[8]– پاره‌­ای از خورشید، ص 89-88.