در اولین فرصت، تدریس در دانشکده را رها میکنم
حجتالاسلام سیدهادی خسروشاهی: من از سال 1339 در مجله ماهانه «مکتب اسلام» سلسله مقالاتی درباره تاريخ جهان اسلام مینوشتم. در بحث «عراق» به موضع جهادی علمای شيعه و نقش آنان در انقلاب ضد استعماری بيشتر پرداخته بودم که مورد توجه بزرگان از جمله شهيد آيتالله سيدمحمد باقر صدر قرار گرفت و در اين باره در نامهای از نجف از آن مقالات تقدير و تشکر کردند، و شايد نشر اين مقالات باعث شد که آقای دکتر محمدی (رئيس وقت دانشکده الهيات) از من دعوت کند که برای تدريس تاريخ جهان اسلام در دانشکده شرکت کنم. در سفری به تهران به دانشکده الهيات رفتم. در داخل دانشکده به شهيد دکتر باهنر برخوردم و موضوع را با ايشان در ميان گذاشتم؛ ايشان اظهار خشنودی کرد. بعد با شهيد دکتر مفتح که در محوطه باز دانشکده با يکی دو دانشجو نشسته بودند و سرگرم گفتگو بودند، صحبت کردم. ايشان هم خيلی استقبال کرد و گفت: از آقايان حوزه علميه قم هر چه بيشتر در دانشگاه حضور يابند، مفيدتر خواهد بود.
پس از آن به دفتر شهيد مطهری رفتم، اتاقکی بود در گوشهای از حياط دانشکده. وارد که شدم ايشان مشغول تصحيح سوم کتاب «حقوق زن در اسلام» بود. چون به بیغلط بودن کتاب خيلی اهميت میدادند، لذا هميشه تصحيح نهايی کتاب را خودشان انجام میدادند. در اتاق فقط جای يک يا دو صندلی اضافی بود که ملاقاتکننده میتوانست بنشيند. پس از تعارفات، با تعجب پرسيدند: چطور اين طرفها؟ قصه دعوت دکتر محمدی را گفتم. شهيد مطهری آهی کشيد و گفت: من در مورد تدريس در دانشکده تجربهای دارم که آن را برای شما بازگو میکنم، تصميم نهايی با خودتان. متأسفانه در دانشکدهها، نود درصد دانشجويان فقط برای اخذ مدرک حضور پيدا میکنند و لذا علاقهای که طلبهها به درس و بحث دارند، از خود نشان نمیدهند و اين به شدت مرا رنج میدهد؛ يعنی میتوانم بگويم که وقت من به هدر میرود و در اولين روزی که مشکلات برطرف شود، به قم برمیگردم تا با طلبهها سر و کار داشته باشم که دنبال ورقه و مدرک نيستند. از لحاظ مالی هم حقوقی که من پس از ساليان دراز میگيرم حدود چهار هزار تومان است؛ در حالی که شاگرد من که رسالهاش را زير نظر من نوشته و من آن را تصويب کردهام، چون به اصطلاح مدرک دارد دو برابر من حقوق میگيرد. اين هم از لحاظ درآمد مالی. من حساب کردم ديدم امسال حقالتأليفی که بابت کتابهايم گرفتهام، سه برابر کل حقوق سالانه من است، با اين فرق که کتابها میمانند و درسها مشتری واقعی کم دارد. نکته سومی هم هست که بايد به شما بگويم و آن اين است که بالاخره عدهای ما را دولتی تلقی میکنند، با اينکه ما کاری با مقامات نداريم و در وادی ديگر هستيم، ولی به هر حال آخوند دانشگاهی خيلی مورد قبول مردم نيست، گرچه نيت او چيز ديگری باشد.
من از شهيد مطهری تشکر کردم و گفتم: تجربه شما کافی است، در همان قم به طلبگی خود ادامه میدهم. يادم رفت بگويم که مرحوم شهيد مطهری چون مدرس تمام وقت بود، يک تخت کوچک هم در گوشه اتاقک خود جای داده بود که لااقل بتواند دقايقی بين صبح تا عصر استراحت کند. نکته تأسفانگيزی که بايد به آن هم اشاره کرد، اين است که ايادی رژيم اصولاً علاقهای به تدريس رسمی شهيد مطهری در دانشگاه نداشتند و به شکلهای گوناگون ايشان را زجر میدادند، تا آنجا که در سال 1343 که بر اساس مصوبهای اساتيد غيررسمی ولی با سابقه دانشگاهها را به عنوان دانشيار میپذيرفتند، نام شهيد مطهری در ميان آنها نبود، در حالی که بدون ترديد دانشمندترين و شايستهترين فرد دارای شرايط مصوبه بود.
قابل ذکر است که فروزانفر بعدها از شهيد مطهری عذرخواهی کرده و گفته بود که به خاطر شرايط سياسی نتوانسته است نام ايشان را هم جزء افراد دارای شرايط بياورد![1]
دوری از قم مرا رنج میدهد
حجتالاسلام دکتر سیدمحمدباقر حجتی: میان استاد و یکی از استادان دانشکده اختلافاتی پدید آمد که این اختلافات بعدها به طریقی حل شد و رئیس وقت دانشکده که مردی فهیم و هوشمند و مؤدب و متین بود، این اختلاف را با دستور ترک تدریس استاد مخالف با استاد مطهری، فیصله داد. اما به خاطر پیشامدی دیگر، این اختلاف مجدداً زنده شد و دامنه آن گسترش یافت.
استاد بزرگوار ما چندی پس از اين جريان تصميم گرفتند بازنشسته شوند و دانشکده الهيات را برای هميشه ترک گويند. من در خود، این گستاخی را نمیدیدم که از استاد راجع به این تصمیم پرسوجو کنم؛ لکن برای من بسیار سنگین و دردآور بود که دانشکده الهیات از وجود شخصیتی بینظیر چون استاد مطهری محروم بماند و گرفتار تلاطم و اضطراب شود. پس به خود جرأتی دادم و در لحظههايی که در همان اتاق محقر دانشکده ايشان را تنها يافتم، حضورشان شرفياب شدم و مطلب را خصوصی با ايشان در ميان نهادم، مبنی بر اينکه چرا میکوشند بازنشسته شوند؟ و به ايشان عرض کردم دانشکده الهيات منهای حضور ايشان وزن خود را از دست میدهد و اگر مسئله اختلاف، انگيزه اين تصميم بوده است، موضوع آن کاملاً از ميان رفت و ديگر اين نگرانی و ناراحتی وجود ندارد.
ايشان گفتند: مطلبی را خصوصی به شما بگويم، برای کسی هم بازگو نکن. اينکه تصميم گرفتم بازنشسته شوم، جريان اختلاف من با استاد مورد نظر، انگيزهام نبوده و نيست. میدانم که اين اختلاف موضوعاً منتفی است. من سالهاست از قم بيرون آمده و مقيم تهران شدهام. از همان سالی که قم را به قصد اقامت در تهران ترک گفتم، دوری از قم مرا رنج میدهد و مانند ماهی که از آب گرفته باشند، تشنه قم هستم و لذا از چندی پيش هفتهای دو تا سه روز در قم به سر میبرم و در آنجا به تدريس پارهای از دروس سرگرمم. من میخواهم دوباره به موطن علمی و دينی خود که در آنجا پرورش علمی و دينی يافتهام، بازگردم و در آن سرزمين مقدس رحل اقامت افکنم. انگيزه بازنشسته شدن من همين است و بس. به قم علاقهمندم و دوستش دارم و نمیخواهم دور از آن به سر برم[2].
غلبه در مغلوبیت
دکتر جلال الدین مجتبوی: پس از جريان برخوردی که در دانشکده الهيات بر حسب وظيفه شرعی برای وی پيش آمد، روزی ضمن صحبت خصوصی گفت: میخواهم تقاضای بازنشستگی کنم. گفتم: در اين موقع، اين اقدام به منزله مغلوبيت محسوب میشود. گفت: باشد، گاهی غلبه در مغلوبيت است[3].
[1]– مصلح بیدار، ج 2، ص 410-409.
[2]– پارهای از خورشید، ص 261-260.
[3]– مصلح بیدار، ج 2، ص 271.