همکاری و همفکری با شریعتی
حجتالاسلام سیدهادی خسروشاهی: من با هر دو شخصيت آشنايی ديرينه داشتم و با مرحوم دکتر شريعتی از آن ايامی که در مشهد دانشجو بود، دوست بودم و بارها و بارها ملاقات داشتم؛ تا بعدها که به اصرار مرحوم مطهری به تهران و حسينيه ارشاد آمد و چند سفر حج همراه ايشان و مرحوم مطهری جلسات طولانی در طول مدت سفر داشتيم و من هرگز بين اين دو شخصيت تضاد و دشمنی احساس نمیکردم؛ بلکه اين دو با همکاری و همفکری که با يکديگر داشتند مقدمات تحول بنيادی فکری جامعه ما را فراهم میساختند، که متأسفانه عناصر مشکوکی به بهانههای واهی برای بهرهبرداریهای خصوصي، بين اين دو متفکر اسلامی را بهم زدند؛ حتی پس از استعفای مرحوم مطهری از حسينيه ارشاد، روزی در اتاقک دانشکده الهيات – که برادرم سيدمحمدمهدی جعفری هم حضور داشت- علیرغم شايعه اختلاف عميق بين اين دو شخصيت، شهيد مطهری ضمن تعريف و تمجيد از ويژگیهای مرحوم دکتر شريعتی، گفت: دکتر نيز مانند همه ماها و همه افراد بشری در آثار خود دچار اشتباهاتی شده است، ولی اين اشتباهات از نظر من آن مسائلی نيست که امروز بعضیها مطرح میسازند و درباره آن سروصدا و جنجال بپا میکنند. اشتباهات دکتر در زمينههای ديگری است که بايد با نقد علمی- فلسفی نه با جنجال و هياهو، با آنها روبهرو شد. و به نظر من عمدهترين اختلاف نظر مطهری با شريعتی در مسائلی از قبيل فلسفه تاريخ بود و بعدها نظريه خود را در اين زمينه بدون آنکه اشارهای به دکتر بکند، در کتاب «جامعه و تاريخ» مطرح ساخته است و قبل از آن هم در کتاب «قيام و انقلاب مهدی» اشاراتی در اين زمينه دارد و شرح و بسط بيشتر آن در درس «مارکس و مارکسيسم» ايشان مطرح شده است. در هر صورت، اختلاف نظر بين دو انديشمند، به نظر من کاملاً طبيعی است و حتی ما در قم شاهد اختلاف نظر ايشان با استاد بزرگوار علامه طباطبايی بوديم؛ و اين اختلاف نظر هرگز از ديدگاه مطهری موجب قهر و اختلاف شديد همهجانبه نمیگرديد. ولی متأسفانه ما شاهد بوديم که دشمنان، اختلاف در انديشه را بهانه قرار دادند و سپس استعفای مرحوم مطهری را هم پيراهن عثمان کردند و مسئله را به شکل دو جريان فکری کاملاً متضاد، در جامعه مطرح ساختند و بدين وسيله هر دو را کوبيدند که همگان کم و بيش با چگونگی آن ماجراها آشنا هستند[1].
بدبین شدن به شریعتی پس از انتشار مقالات او در کیهان
دکتر حسین غفاری: شش ماه قبل از انقلاب، استاد کتاب «نهضتهای اسلامی در صد ساله اخير» را قبل از چاپ به من دادند و از من خواستند نظرم را در مورد محتوای کتاب بگويم و تأکيد کردند که در اين باره با هيچکس، به ويژه دو سه نفر خاص، صحبتی نکنم و استدلالشان هم اين بود که ديدگاه اجتماعی آنها را قبول ندارند و اگر کتاب را در اختيارشان قرار دهند، قطعاً نظراتی خواهند داد که مورد قبول ايشان نيست و نمیخواهند کدورتی پيش بيايد. استاد به من فرمودند که کتاب را سريع بخوان و نظرت را بگو. کتاب را خواندم و ديدم که در مورد دکتر علی شريعتی مطلبی نياوردهاند. به ايشان عرض کردم که در هر حال دکتر شريعتی در نهضت اخير منشأ آثاری است و چگونه است که نامی از او نبردهاند. استاد فرمودند که متوجه اين معنا هستند، ولی با توجه به جوّ حاکم، ترديد دارند که اين کار را بکنند يا نه، چون اگر بخواهند نامی از او ببرند، در عين حال که جنبههای مثبت انديشه او را مورد اشاره قرار میدهند، به ناچار بايد آرای او را نيز نقد کنند و نقاط ضعف او را هم بگويند. در عين حال ايشان از من خواستند تا يک هفته ديگر هم درباره مطالب کتاب فکر کنم و بدون اينکه از ايشان اسم ببرم، با افراد مورد اعتماد در اين زمينه مشورت کنم. اگر لازم بود، با همين شرط، دکتر شريعتی را مطرح کنند و يا مثل تصميمی که گرفته بودند موضوع را فعلاً مسکوت بگذارند. من سعی کردم شرايط را بسنجم و سرانجام به اين نتيجه رسيدم که با نياوردن اسم دکتر شريعتی، حداکثر ايرادی که میتوان به استاد گرفت همين است که چرا از او نامی برده نشده است، ولی در شرايط اجتماعی آن روز، معلوم نبود انتقاد از او چه بازتابهايی داشته باشد و اين احتمال وجود داشت که بين جوانها و روشنفکرها و روحانيت، کشمکشهايی پديد آيد و اصل مبارزه را در معرض خطر قرار دهد. من به اين نتيجه رسيدم که انتقاد از دکتر شريعتی، دست کم در آن کتاب ميسر نيست، چون بايد مطلب به شکل مبسوط مورد بحث و بررسی قرار گيرد و به شيوه گذرا نمیشود به آن پرداخت، زيرا جوانب مختلف موضوع، مبهم باقی میماند.
…شهيد مطهری دکتر شريعتی را چندان مقصر نمیدانستند و نسبت به او بدبين نبودند، تا زمانی که مقالههای او در کيهان منتشر شد. ماجرا از این قرار بود که دکتر شريعتی را دستگير کردند و سپس مقالههايی از او، آنهم در زمان اوجگيری فعاليتهاي حزب رستاخيز، منتشر شد. شهيد مطهري به قدري آشفته شدند که به گفتة خودشان سه روز تب کردند. من چنين وضعيتي را فقط به هنگام تغيير ايدئولوژيک سازمان مجاهدين خلق در ايشان ديدم. استاد ابتدا تصور ميکردند که ساواک چنين کاري را به او تحميل کرده، ولي بعد که ديدند خودش نوشته است، به شدت به او بدبين شدند. بدبيني استاد نسبت به حسينية ارشاد از مدتها قبل شروع شده بود و ربطي به دکتر شريعتي نداشت. بدبيني استاد به او، نتيجة نشر اين مقالهها بود[2].
عصبانیت به خاطر مقاله شریعتی
حجتالاسلام ناطق نوری: يک روز در مجلس عقدی نشسته بوديم. مقالهای از شخصی – که اگر عنوان مقاله را بگويم بعضی از شما پی میبريد که او چه کسی است- در کيهان چاپ شده بود و مقاله دربارة اومانيسم بود. با اينکه خود نويسنده مقاله در زندان بود، مقاله را چاپ کرده بودند. من ناگهان متوجه مرحوم مطهری شدم که به شدت رنگپريده و عصبانی به نظر میرسيد. آقايانی که با ايشان آشنا بودند، میدانند که وقتی مرحوم مطهری عصبانی میشد، هم رنگش زرد میشد و هم سرش خيلی تکان میخورد. آن شهيد بزرگوار در همان حال به من گفت: آقای نوری، اين علما نمیدانند که اين مقاله با اسلام چه میکند و کجای اسلام را نشانه رفته است![3]
جملهای عجیب درباره شریعتی
آیتالله احمدی میانجی: بعد از پيروزی انقلاب يک شبی به دعوت يکی از دوستان برای شام به خانه آقای مطهری رفتيم. من با آقای مطهری آشنا بودم اما آن دوستم بيشتر با ايشان آشنا بود. من با ايشان خيلی دورادور آشنا بودم، همديگر را میشناختيم، آقای مطهری به بنده لطف داشت و من هم به ايشان ارادت داشتم. با هم به منزل ايشان رفتيم، ايشان در کتابخانهاش از ما پذيرايی کرد.
يک جمله ايشان خيلی لذتبخش بود؛ او اين جمله را فرمود: «آمريکا در ايران برای پياده شدن اسلام منهای روحانيت کسی بهتر از شريعتی پيدا نمیکند.» نکته ديگر اينکه از ارتباط آقای مطهری با آقای شريعتی اطلاعی ندارم. حتی وقتی من جمله آقای مطهری را در بعضی محافل علمی علما که علاقه به دکتر داشتند میگفتم، آنها تعجب میکردند و برای آنها تازگی داشت که آقای مطهری نسبت به ايشان چنين نظری دارد[4].
امام از من تندتر است
دکتر علی مطهری؛ فرزند استاد: يک بار از ايشان پرسيدم که ديدگاه امام در مورد دکتر شريعتی چيست؟ گفتند: امام در مخالفت با او از من تندتر است.
دکتر شريعتی چند روز قبل از عزيمت به انگلستان و فوت در آنجا، به منزل ما آمد و شهيد مطهری به او گفتند بخشی از پاسخ به کتاب «بيست و سه سال» اثر علی دشتی را که نبوت پيامبر اسلام را زير سؤال برده بود، بنويسد و او پذيرفت. در آن روز چهره دكتر شريعتی بسيار برافروخته بود، مانند كسانی كه فشار خون بالايی دارند. البته برخی میگفتند اين امر از آثار سيگار زياد است[5].
گلایه از خودیها
حجتالاسلام علی دوانی: روزی استاد شهيد به ديدن ما آمده بود. باز ناراحت بود و از دست بعضی از خودیها سخت گله داشت که اينها به خاطر جلب رضايت جوانها حاضرند همهچيز را فدا کنند. میگفت: ببینيد کار به کجا کشيده است! از آقای خمينی راجع به شريعتی و توهينهايی که او به خواجه نصيرالدين طوسی و شيخ بهايی و محقق ثانی و علامه مجلسی و حاج شيخ عباس قمی کرده، سؤال کردهاند. آقا با خط خود جواب داده ولی سروصدا به راه انداختهاند که دستخط آقای خمينی نيست و نوشته جعلی است!
استاد با ناراحتی میگفت: من از سؤال و جواب کاملاً اطلاع دارم و خط آقای خمينی را خوب میشناسم، ولی اينها میگويند جعلی است و در اين راه کمک به جوانهای احساساتی میکنند که با دفاع خودسرانه از شريعتی میخواهند راه برای اهانت به علمای بزرگ شيعه باز باشد و معلوم نيست کار به کجا بکشد. من گفتم: بدبختی اینجاست که يکی از ائمه جماعت پير تهران با ريش سفيد و عمر بالای هفتاد سال هم به خاطر خوشايند جوانها که مسجدش را پاتوق خود کردهاند، همين نظر را ابراز میداشت و اصرار میورزيد که اصلاً خط آقای خمينی نيست و از اين راه آب به آسياب دشمن میريزد. استاد با ناراحتی بيشتر گفت: آدم از دست که بنالد؟ بگو تو از اين حرف در اين سن و سال چه نتيجهای میخواهی بگيری؟ مسجد که داری، اسم و رسم که داری، بودجه خوبی هم برای هر کاری بخواهی بکنی در اختيارت گذاشتهاند، ديگر اين خنکیها چيست؟[6]
حجت الاسلام محمد مطهری: لحظهای را که خبر درگذشت دکتر شریعتی را به استاد دادند، کاملاً به خاطر دارم. در همان روز پدرم جملهای به زبان آوردند که فراموش نمیکنم. ایشان گفتند: توطئهای در کار بود که افرادی میخواستند با یک جریان فکری از خارج از کشور روحانيت را نابود کنند؛ با این حادثهای که اتفاق افتاد این کار متوقف شد[7].
[1]– مصلح بیدار، ج 1، ص 302-301.
[2]– ماهنامه شاهد یاران، شماره 5 و 6، فروردین و اردیبهشت 1385، ص 27.
[3]– مطهری که بود؟، ص 56-55.
[4]– خاطرات حضرت آیتالله احمدی میانجی، ص 258.
[5]– استاد مطهری از نگاه خانواده، ص 47-46.
[6]– خاطرات من از استاد شهید مطهری، ص 99-98.
[7]– از خاطرات شفاهی برای گردآورنده.