علت کناره گیری
حجتالاسلام علی دوانی: پرسيدم: آقای مطهری! کار حسينيه به کجا کشيد؟ گفت: نشد که نشد. هر چه کردم بين علمای مخالف و خشکهمقدسها و جوانان تندرو و حرکات شريعتی و هيئت مديره حسينيه جمع کنم، ديدم نمیشود. تمام کاسه کوزهها را هم بر سر من شکستهاند! مقدسين مرا عامل آوردن دکتر شريعتی و سروصداهای حسينيه ارشاد میدانند. جوانان احساساتی و تندرو هم که شنيدهاند من با تندروی و برخی افکار دکتر شريعتی موافق نيستم، در مقابلم جبهه گرفتهاند. هيئت مديره حسينيه ارشاد هم نگاه به جوّ روز و موج جمعيت میکنند و آن طرف را گرفتهاند. آقا شيخ اکبر رفسنجانی دستگير شده و زندانی است. آقای باهنر و مفتح هم نگاه به من میکنند. بعضی ديگر که هوا را پس ديدهاند، کنار رفتهاند و از معاضدت با من طفره میروند.
ناچار برای اينکه مسجد الجواد که دارای کتابخانه مهم و مسجد و تالار تبليغ باشکوهی است به دست نااهل نيفتد و دستگاه دست روی آن نگذارد، اينجا آمدهام و با همين اندازه مردم که ديدی سر میکنم تا خدا چه خواهد. فقط روزهای جمعه عدهای از رفقا و شاگردانم در اينجا گرد میآيند و من هم برای آنها درسی میگويم. شبها هم رفقا منبر میروند و تفسير میگويند. تا خدا چه خواهد. حسينيه و آن سروصداها را هم به اهلش واگذار کردم. شما هم بعضی شبها که دعوت میکنند بياييد مثل سابق که گاهی میآمديد، در ميان جمع بيشتری منبر برويد تا بيشتر مأنوس باشيم[1].
تبديل حسینیه به ساختمانی برای سخنرانیهای مهيج
حجتالاسلام سیدهادی خسروشاهی: غير از آشفته کردن فضای حسينيه ارشاد و طرح مسائل فرعی، ظاهراً آقای ميناچی وجوه شرعيه را نيز بدون نظارت يک فرد روحانی دريافت میکرد که اين عمل، حتی اگر آن وجوه صرف فعاليتهای حسينيه ارشاد هم شده باشد، عمل مذمومی است و ايشان صلاحيت انجام اين کار را نداشته است. با اینکه آقای میناچی اخیراً در خاطرات خود این نکته را به اصطلاح تکذيب کرده است! اما نمیدانم که مرا تکذيب کرده يا شهيد مطهری را؟ من اين تکذيبيه را اگر در روزنامه چاپ میشد پاسخ نمیدادم، همانطور که دروغها و اتهامات ايشان را بر ضد خودم در روزنامه اطلاعات و غيره در گذشته پاسخ ندادم. ولی چون اين تحريف در کتاب «تاريخچه حسينيه ارشاد» آمده است، مجبورم قسمتی از دستخط خود استاد شهيد مطهری را در اين زمينه نقل کنم که در ضمن آن، دلايل عدم امکان همکاری با آقای ميناچی نيز آمده است. استاد شهيد مینويسند: «پول وجوهات؛ رقمهای عمده بدون اطلاع گرفته میشود». آيا آقای ميناچی پاسخی دارد؟ وی مدعی میشود که وجوهات خود را به نجف اشرف میفرستاده است، ولی معلوم نيست که وجوهات مردم را حتی بدون اطلاع مرحوم مطهری که وکيل همه مراجع بود، چرا دريافت نموده است.
از ديگر عوامل کنارهگيری شهيد مطهری، علاقه بعضی از مسئولان حسينيه به ايجاد سروصدا و هياهو بود که به کلی با خردورزی، تعمق و متانت شهيد مطهری تناقض داشت. در مجموع، حسينيه ارشاد از اهدافی که به خاطر آن توسط شهيد مطهری پايهريزی شده بود، دور افتاد و تبديل به ساختمانی برای سخنرانیهای مهيج و خودنمايانه شد[2].
اعتراض به اقدامات میناچی
حضرت آیتالله خامنهای: ما مشهد بودیم؛ آن وقت تابستان بود که آقای مطهری مشهد آمده بود. مرحوم دکتر هم مشهد بود. آقای شریعتی پدر دکتر هم مشهد بود. در یک جلسهای که همه ما جمع بودیم قرار شد که به مسئله حسینیه ارشاد رسیدگی شود و دو تا جلسه مفصل چهار پنج ساعته نشستیم در مشهد و راجع به مسائل حسینیه بحث کردیم. آقای دکتر قرار بود که کلاسهای پانزده روز یک بار اسلامشناسی را تشکیل بدهد. آقای مطهری که به دنبال آن اختلافات که با آقای میناچی داشتند، به عنوان اعتراض به حسینیه نرفتند. یادم میآید که آقای مطهری به عنوان اعتراض گفتند که تا وقتی ایشان خودسرانه در حسینیه کار بکند، من نمیتوانم در حسینیه باشم و من عملاً کنارهگیری خودم را از حسینیه اعلام میکنم تا همه بدانند که من در حسینیه نیستم. ایشان با این که برنامه هم داشت، هفتم هشتم محرم بود که اعلام کرد که من حسینیه نمیآیم و از حسینیه بیرون رفت. با کنار رفتن آقای مطهری، حسینیه واقعاً از روح خالی شد.
مرحوم دکتر در این زمینه میگفت: وقتی آقای مطهری گفت من نمیآیم، من دیدم که همه آرزوهای من تمام شد. همهچیز برای من تمام شده بود، دیگر هیچچیز برای من معنی نداشت. یعنی آقای دکتر واقعاً ارادت داشت و خودش را مرید آقای مطهری میدانست و با رفتن آقای مطهری حسینیه واقعاً از روح تهی میشد. برای اینکه اعتراض کامل بشود و آقای میناچی به خواستههای مرحوم مطهری توجه بکند، بقیه سخنرانهایی که در حسینیه برنامه گذاشته بودند، برنامههایشان را حذف کردند. بنده هم گفتم: من هم نمیآیم. آقای هاشمی رفسنجانی هم گفتند که من هم نمیآیم و حتی آقای محمدتقی شریعتی هم نیامدند و همه برنامه را لغو کردند. خود دکتر هم گفت: من هم سخنرانیهایم را لغو میکنم و من هم نمیآیم؛ یعنی همه قبول داشتند، و این حقانیت مطلب شهید مطهری را نشان میدهد و من تأکید بر روی این مسئله دارم که من خودم در مشهد با آقای شریعتی ]محمدتقی[صحبت کردم، ایشان گفتند که من میروم و علی را نمیگذارم که برود. یعنی آنچنان روشن و واضح بود که همه قبول کردند. هیچکس نبود که حرف ایشان را که یک حرف منطقی و حق بود قبول نداشته باشد.
بعد که اینطور شد، حسینیه عملاً بایکوت شد. منتها بعد دوستان برای اینکه چراغ حسینیه خاموش نشود و به کل در ماه محرم و صفر برنامههایش تعطیل نشود، گفتند هفتهای یک بار آقای باهنر یک سخنرانی اینجا بکند؛ یک کار رقیق مستمر که مانند جوی آب باریکی بود. آن اجتماع و آن سخنرانیهای متنوع، دیگر نبود. آقای میناچی همانطور که گفتم بسیار مرد زرنگ و مدیر و باهوشی است. ایشان زمینه را طوری آماده کرد برای کلاسهایی که اشاره کردم و دکتر را قانع کرد که این کلاسها امروز ضروری است و اگر تعطیل بشود، آسمان به زمین میآید و زمین به آسمان میرود. در مشهد در آن جلسات که صحبت شد، دوستان گفتند که دکتر این کلاسها را حالا شروع نکند و دو ماه دیگر شروع کند تا آن وقت مسئله حسینیه حل بشود. دکتر هم قبول کرد. میناچی و دیگران دکتر را محاصره کردند که نه، دیر میشود و دین از دست میرود! این بود که ایشان کلاسها را شروع کرد و عملاً آن طرحی که راجع به حسینیه بود، متوقف شد و آقای مطهری هم دیگر با حسینیه آشتی نکرد. وقتی دیدند که حتی حاضر نیستند که به نظر او اندکی توجه بکنند، دیگر سراغ حسینیه نرفت و موجودی را که محصول خودش بود و خود به وجود آورده بود، مجبور شد که رها بکند و ترک کند[3].
انداختن همه تقصیرها به گردن استاد
حجتالاسلام علی دوانی: آن گونه که من خودم از ايشان شنيدم، برخی تندرویهای دکتر شريعتی و گفتارها و نوشتارهای او علیالخصوص در مقوله امامت – که نادرست هم بود- در دست مخالفين حسينيه ارشاد دستآويز قرار گرفته بود. از سوی ديگر چون استاد دعوت کننده شريعتی به حسينيه ارشاد بود، عدهای از اهل علم و روحانيون تمام قصورها يا تقصيرهای او را متوجه ايشان میدانستند. استاد ديد که اگر وضع به همين منوال پيش برود نه تنها مقصودی که از تأسيس حسينيه ارشاد داشت عملی نخواهد شد، بلکه درست نتيجه عکس خواهد داد. به همين علت آقای مطهری به کلی از برنامههای حسينيه ارشاد کنار کشيد و اداره مسجد الجواد(ع) را به عهده گرفت. البته در اين مقطع عدهای از طرفداران متعصب دکتر شريعتی جوسازی نامطلوبی عليه ايشان کرده بودند[4].
نقش مدیریت حسینیه در ایجاد جدايی بین استاد و شریعتی
حجتالاسلام سیدهادی خسروشاهی: من بارها شاهد مراودات دوستانه و محبتآميز و نزديک ميان آقای مطهری و دکتر شريعتی به ويژه در سفر حج بودم. رابطه شريعتي با آقای مطهری اگر نگويم مريد و مرادی، بايد بگويم پيوند استاد و شاگردی بود. به اعتقاد من دکتر شريعتی به هيچ وجه کسی نبود که بخواهد در مقابل شهيد مطهری بايستد و يا به اصطلاح «دکان» باز کند؛ زيرا نه مطهری و نه شريعتی اهل «دکان» بودند، بلکه بعضیها حسينيه ارشاد را «دکان دو نبش» خود کرده بودند و عملاً باعث فتنهها و تعطيلی حسينيه شدند.
خيلی سربسته میگويم، من که تقريباً در جريان کل امور بودم، میدانستم که شهيد مطهری از همکاری با آقای فخرالدين حجازی و آقای دکتر شريعتی تا حدود زيادی رضايت داشتند، اما در مديريت حسينيه ارشاد معدود افرادی بودند که به «اسلام بدون روحانيت» اعتقاد داشتند و از سويی هم عملاً میخواستند بر آنجا سلطه داشته باشند و از این رو میخواستند افراد را رودرروی آقای مطهری قرار دهند تا خود «يکهتاز» ميدان معرفی شوند![5]
نظر استاد درباره میناچی
دکتر حسین غفاری: يکی از موارد، نقش مخرب آقای ميناچی در تضعيف و به انحراف کشيدن جريان حسينيه ارشاد بود. مرحوم مطهری، او را عامل به بيراهه رفتن فعاليتهای حسينيه ارشاد میدانستند. به همين دليل هنگامی که آقای میناچی در کابينه مهندس بازرگان، وزير اطلاعات و جهانگردی (ارشاد فعلی) شد، ايشان دکتر حداد عادل را برای معاونت او معرفی کردند تا در چند و چون فعاليتهای او قرار بگيرند و در واقع نوعی کنترل بر اعمال و رفتار او داشته باشند. ممکن است که حتی شخص دکتر حداد عادل هم از اين مقصود استاد بیخبر باشند، ولی ايشان به من گفتند که به اعتقاد من او عامل… است و به هيچ وجه به او اعتماد ندارم و به همين دليل، فرد معتمدی را گذاشتهام تا مراقب او باشد. همين برخورد نشان میدهد که وضعيت تا چه حد خطير بوده است[6].
علت عدم مخالفت با وزیر شدن میناچی
حجتالاسلام سیدهادی خسروشاهی: پس از پيروزی انقلاب و تشكيل دولت موقت به رياست مرحوم مهندس بازرگان و شركت آقای ميناچی در كابينه دولت موقت، من يک بار بيشتر مرحوم شهيد مطهری را به علت مشاغل و گرفتاریهايی كه ايشان داشتند، ملاقات نكردم. در اين ملاقات از ايشان پرسيدم چرا بهرغم شناختی كه از آقای ميناچی داشتند، با انتخاب او برای وزارت در شورای مربوطه مخالفت نكردند؟ شهيد مطهری در پاسخ گفتند: البته من قلباً با انتخاب نامبرده موافق نبودم، ولی در آن شورا مخالفت خود را ابراز نكردم، چون در ذهنم اين شبهه ايجاد شد كه شايد مخالفت من برای رضای خدا نباشد و ريشه در رنجش من از نامبرده در مورد مسئله حسينيه ارشاد و برخورد زشت و ناگوار وی با من داشته باشد و يا حداقل برای مردم و دوستان چنين سوءتفاهمی پيش بيايد، لذا سكوت كردم. البته مخالفت آقای طالقانی با انتخاب نامبرده برای وزارت و مشكوک دانستن وی از لحاظ سياسی و ارتباط احتمالی با بعضی از محافل رژيم سابق، شايد برای روشن شدن دوستان، اتمام حجتی بود و تكليفی برای من باقی نمیماند؛ اين بود كه سكوت كردم، ولی چون در نهايت، اكثريت دوستان شورا با انتخاب وی موافقت كردند، ما هم مخالفتی نكرديم تا خدای نكرده در آغاز كار، اختلافی بين ما و دوستان و كابينه موقت پيش نيايد وگرنه موضع من نسبت به نامبرده، با توجه به عملكرد غيرمشروع وی در اداره حسينيه ارشاد، بر همه روشن بود و من نخواستم آن موضعگيری را در اين امر دخالت بدهم، چون هدف بالاتر از اين حرفهاست[7].
مخالفت با حضور روحانیت در حسینیه
دکتر علی مطهری؛ فرزند استاد: حتی يک بار هم همينها، وقتی که استاد گرم سخنرانی بود ميکروفن را قطع کردند و اين شيطنتها را هم میکردند. همين ميناچی و امثال او احساس کردند دکتر شريعتی ابزار خوبی است برای پيشبرد اهداف خودشان در جهت مبارزه با روحانيت، و همين گروه کمکم به مخالفت با حضور روحانيت در آنجا پرداختند و برخی از علما و مراجع و مردم استاد مطهری را مسئول میدانستند ولی کارها دست آنها بود و آنها داشتند کارها را انجام میدادند. استاد احساس کردند که ماندنشان به صلاح نيست و بزرگان هم میگفتند که ما شما را مسئول میدانيم. مثلاً برخی حرفها که دکتر مطرح میکرد، خلاف نص تاريخ بود و استاد تذکر میداد. دکتر شريعتی برای اصلاح حرفهای خود در جلسههای بعدی حرفی نداشت ولی همين افراد او را منصرف میكردند. بالاخره زمينه ادامه همکاری استاد فراهم نشد و ايشان از حسینیه ارشاد بیرون آمدند[8].
مخالفت استاد با دولتی شدن حسینیه
دکتر علی مطهری: آقای ميناچی بدون اطلاع هيئت مديره يک مصاحبهای با تلويزيون شاه در مورد حسينيه ارشاد کرده و ظاهراً پخش هم شده بود. استاد خيلی ناراحت شدند و فرمودند که من احساس میکنم عدهای میخواهند اين مؤسسه را به دولت وصل کنند و آن را دولتی کنند، در صورتی که يک مؤسسۀ مستقل است. يا اينکه کلاسهايی را به صورت مختلط برای دختران و پسران گذاشته بودند، در حالی که کلاسها بايد جداگانه میبود[9].
متن نامه استعفای استاد از حسينيه ارشاد
دوست بزرگوار جناب آقای همايون ادام الله ايّامه
استعفانامه خود را بدون آنكه قبلاً با حضرتعالی در ميان بگذارم ضميمه اين نامه خدمتتان فرستادم. از لحن تند و انتقادات صريحی كه در متن استعفانامه آمده مرا خواهيد بخشيد. میدانم تمام رفقا از اينكه اينچنين صراحت به كار بردهام ناراحت خواهند شد، ولی عمداً خواستهام همه را ناراحت كنم، زيرا خواستهام طوری بنويسم كه راه برگشت را بر خودم مسدود كنم و به اصطلاح پلهای پشت سر خود را خراب كردهام. طوری نوشتهام كه شايد بتوانم با ناراحت كردن عموم رفقا زودتر به هدفم كه قبول استعفاست نايل گردم و برای هميشه از همكاری با كسی كه دائماً جانم را رنجه میدهد راحت گردم. به هرحال اميدوارم مرا ببخشيد، همه رفقا و دوستان را سلام برسانيد.
مرتضی مطهری
27/10/47
جناب آقای محمد همايون، رئيس محترم هيئت مديره حسينيه ارشاد
اين بنده با عرض نهايت سپاسگزاری از محبتهای بیشائبه شخص حضرتعالی و با آگاهی كامل از صفا و خلوص نيّت و علوّ همت آن جناب كه بانی و مؤسس واقعی مؤسسه اسلامی حسينيه ارشاد میباشيد، با كمال معذرت در اين هنگام كه يكی از پيشبينیهای صريح اينجانب به وقوع پيوسته استعفای خودم را از عضويت در هيئت مديره حسينيه ارشاد تقديم میدارم. برای اين بنده ترديدی باقی نمانده كه روش خودسرانه و تصميمات فردی آقای ناصر ميناچی اين مؤسسه را به سقوط قطعی خواهد كشاند و اميدهايی را كه در نسل جوان به وسيله اين مؤسسه به وجود آمده تبديل به نوعی سرخوردگي و بلكه بدبينی به هر مؤسسه دينی خواهد كرد. شک ندارم كه هدف شخص مزبور با هدفهای پيشبينی شده در اساسنامه و با منويّات مؤسس نيكوكار مؤسسه و ساير نيكوكارانی كه به نحوی افتخار خدمت در آن مؤسسه را دارند كمال مباينت را دارد. مخالفتها و كارشكنیهای معزی اليه با هرگونه تقسيم مسئوليت و نظم داخلی و با هر اقدام مفيد و عميق در سطح احتياجات طبقات تحصيلكرده و تمايل شديد او به اينكه مؤسسه را به صورت يک مؤسسه جنجالی و توخالی درآورد، دلیل روشنی بر اين مدّعاست؛ و چون اين بيماری را علاجناپذير میدانم يگانه خدمتی كه به هدف اين مؤسسه میتوانم بنمايم اين است كه از همگامی و همكاری با معزی اليه برای هميشه خودداری كنم و آن را اعلام نمايم. در عين حال اميدوارم كه باطن اسلام و حسن نيت بانی مؤسسه و همكاران نيكوكار مؤسسه بر انديشههای اهريمنی فائق آيد و خداوند اين مؤسسه را با عنايت خاص خود از گزندهای شيطانی محفوظ بدارد. خواهشمندم اين استعفا را صد درصد تمامشده تلقی كرده و از مراجعه مجدد به اينجانب كه موجب شرمساری خواهد بود خودداری فرماييد. اگر لازم است مستقيماً استعفای خود را به مقامات قانونی ابلاغ نمايم اطلاع دهيد تا سريعاً اقدام شود. ضمناً نظر به مسئوليتی كه شخصاً در مقالات كتاب «محمد خاتم پيامبران» برعهده گرفتهام اكنون كه مقدمات چاپ جلد دوم اين كتاب فراهم شده و هفته آينده شروع خواهد شد، بر چاپ آن نظارت خواهم كرد. موفقيت آن جناب و ساير همكاران نيكوكار را از خداوند متعال مسئلت دارم. والسلام عليكم و رحمةالله و بركاته.
مرتضی مطهری[10]
27/10/47
غربت و مظلومیت استاد
حجتالاسلام علی دوانی: در همان ايام، روزی طرف عصر در جاده قديم شميران مقابل خيابان دولت منتظر تاکسی بودم که به خانهام واقع در خيابان اميريه بروم. اتومبيل سياه رنگ دست دومی از جلويم گذشت و کمی جلوتر ترمز کرد. ديدم شخصی عمامه به سر از صندلی عقب اشاره میکند بيايم سوار شوم. شهيد مطهری بود که به مسجد الجواد میرفت. سوار شدم و پس از سلام و احوالپرسی پرسيدم: خبر تازه چه داريد؟ گفت: ديشب درست خوابم نبرد. پرسيدم: چرا؟ استاد گفت: کتابی که گروه پيکار نوشتهاند و جدايی خودشان را از سازمان مجاهدين خلق اعلام داشتهاند ديدهايد؟ گفتم: نه. استاد گفت: قبلاً کتاب «بيست و سه سال» مدتها فکرم را به خود مشغول داشته بود و حال اين کتاب، که بايد جوابی به هر دو داد، مبادا باعث تضعيف روحيه مردم و تشويش اذهان جوانهای انقلابي شود.
میگفت: گروه پيکار در اين کتاب نوشته است: از اسلام پوسيدة شما بريدهايم و ديگر اسلام شما رفو بردار نيست و چه و چه… استاد سخت ناراحت بود.
در همين حال رسيديم به مقابل حسينيه ارشاد. عصر جمعه بود و جمعيت زيادی از جوانان در جلوی حسينيه اجتماع کرده بودند. جمعی روی پلهها نشسته و عدهای ايستاده و بقيه در حال آمد و رفت به حسينیه بودند. دختران دانشجو و خانمها با چادر مشکی و بيشتر با روسری از کنار و لابهلای جوانان به داخل حسينيه میرفتند.
اتومبيل شهيد مطهری در ترافيک مانده بود. همين که جوانها او را ديدند، با لبخندی معنیدار به وی نگاه کردند و او را که در اتومبيل نشسته بود و به مسجد الجواد میرفت به يکديگر نشان دادند و در حقيقت مسخره میکردند که از دکتر بريده و از حسينيه رفته و در مسجد الجواد جا گرفته است! گاهی هم خندهای بلند و تصنعی میکردند!
به استاد شهيد که به آنها نگاه میکرد خيره شدم. ديدم سخت ناراحت است. لحظهای به آنها و حرکاتشان نگاه میکرد و لحظه بعد آهسته رو را برمیگردانيد و به جلو خيره میشد. پيدا بود که در درون سخت ناراحت است.
همين که اتومبيل به راه افتاد، گفت: فلانی! نمیدانم متوجه جوانها در جلوی حسينيه بودی؟ ديدی چطور به من نگاه میکردند و حتی تمسخر میکردند؟ گفتم: تا حدی (مبادا بيشتر ناراحت شود). استاد گفت: من اين علی شريعتی و پدرش را که سخت دچار مضيقه مالی شده بودند- علی تازه از اروپا آمده و آه در بساط نداشت، پدرش هم با ماهی هزار تومان حقوق بازنشستگی فرهنگی امرار معاش میکرد- به تهران آوردم که در حسينیه ارشاد سخنرانی کنند و مقاله بنويسند تا هم کمکی به آنها بشود و هم جوانها را بيشتر به دين و مذهب متوجه سازند؛ ولی حالا آنها با متصديان حسينيه ساختهاند و کاری کردند که هم من از حسينيه رفتم و هم جوانهای مذهبی را اينطور جسور و هتاک کردهاند که با يک روحانی که تا ديروز برنامههای تبليغی حسينيه و جذب آنها به حسينيه را تنظيم میکرد، اين طور برخورد کنند!
اتومبيل به جلوی مسجد الجواد در ميدان 25 شهريور (هفت تير) رسيد. استاد که میخواست پياده شود، گفت: شما کجا میرويد؟ به خانهتان؟ گفتم: بله. به رانندهاش گفت: آقای دوانی را برسان به خانه و برگرد. گفتم: نه، من هم از فرصت استفاده کرده با شما پياده میشوم و نماز را همين جا میخوانم، بعد به منزل میروم.
به مسجد رفتم. آقای مرتضايیفر سلام کرد و چون مرا ديد، گفت: مؤمنين مهيای نماز شويد و بعد هم آقای دوانی منبر میرود. گفتم: باشد. نمازگزاران حدود 17 يا 18 نفر و بيشتر هم کارگران ساختمانی بودند که در ساختمانی در دست بنا نزديک مسجد کار میکردند. چند زن هم در پشت پرده بودند.
نماز جماعت را پشت سر استاد نامی دانشگاه تهران و روحانی برازنده و استاد سابق فقه و فلسفه حوزه علميه قم و نويسنده کتاب «اصول فلسفه و روش رئاليسم» که آن همه در داخل و خارج کشور صدا کرده بود، با دو صف کوتاه کارگران ساختمانی برگزار کرديم. بعد هم منبر رفتم. از آن جمع، نصفشان پای منبر نشستند و بقيه رفتند[11].
رونق فعالیتهای مسجد الجواد
حجتالاسلام علی دوانی: البته رفته رفته کار مسجد الجواد هم گرفت و درس استاد شهيد در روزهای جمعه رونق يافت. روزی سرزده وارد شدم و ديدم تالار مسجد پر از شاگردان استاد از مرد و زن است و همگی از درس استاد يادداشت برمیدارند. شبهای جمعه يا شنبه هم تالار مسجد کم و بيش پر میشد و سخنرانان سخنرانی میکردند[12].
جلسات درس مسجد الجواد
حجتالاسلام هادی غفاری: تیپهایی که دنبال یادگیری مبادی بودند به مسجد الجواد میرفتند و به زندگی متعارف خود ادامه میدادند. من هم میرفتم. در آنجا بحث معاد به طور مفصل و بخشهای کوتاهی از اقتصاد اسلامی مطرح شدند که ناقص ماندند، چون رژیم دو سه باری آنجا را تعطیل کرد. یک بار هم کتک مفصلی خوردیم و آقای مطهری را از در کوچک پشتی که به کوچه میخورد، فراری دادند. کسانی که به مسجد الجواد میآمدند و آنهایی که به حسینیه ارشاد میرفتند، کاملاً دو قشر متفاوت بودند. اولیها بیشتر به مبانی فکری میپرداختند و گروه دوم آماده ریختن به خیابانها بودند[13].
[1]– ماهنامه شاهد یاران، شماره 5 و 6، فروردین و اردیبهشت 1385، ص 10.
[2]– همان، ص 31.
[3]– مصلح بیدار، ج 1، ص 281-280.
[4]– هفتهنامه یالثارات الحسین، سال دهم، شماره 223، اردیبهشت 1382.
[5]– ماهنامه شاهد یاران، شماره 5 و 6، فروردین و اردیبهشت 1385، ص 30.
[6]– همان، ص 27.
[7]– روزنامه ایران، 9 خرداد 1389، ویژهنامه رمز عبور، ص 64.
[8]– هفتهنامه یالثارات الحسین، سال دهم، شماره 223، اردیبهشت 1382.
[9]– همان.
[10]– سيری در زندگانی استاد مطهری، ص 249-247.
[11]– خاطرات من از استاد شهید مطهری، ص 73-69.
[12]– همان، ص 74.
[13]– ماهنامه شاهد یاران، شماره 5 و 6، فروردین و اردیبهشت 1385، ص 46.