اندیشه تأسیس حسینیه ارشاد
حسین مهدیان: آقای همايون نامی بود که شرکتی به نام ميلاد داشت و آقای ميناچی مشاور حقوقی آنجا بود. آقای همايون ظاهراً فرزندی نداشت و میخواست باقيات صالحاتی برای خود باقی بگذارد. او در بنای حسينيه ارشاد نقش داشت. آقای ميناچی مشاور شرکتهای ديگری هم بود و گاهی هم از آنها کمک میگرفت. کمکهای آنها به خاطر حسينيه بود نه به خاطر فرد خاصی. آقای مطهری هم ضمن اينکه با بسياری از شخصيتهای علمی و فرهنگی ارتباط داشت، با متدينين خيّر هم در ارتباط بود و هيئت مديرههای صندوقهای خيريه به اعتبار و دعوت ايشان اين کار را میکردند[1].
مؤسس حسینیه ارشاد
مقام معظم رهبری: ايشان مؤسس حسينيه ارشاد است. آن وقتی که در تهران جلسات مذهبی درست و حسابی و منظمی نبود، چند نفر به فکر افتادند که يک کار اينجوری بکنند و عنصر اصلی هم آقای مطهری بود و آقای همايون که بانی مالی آنجا بود، جزء پيشقدمان اين کار بودند؛ چند نفری نشستند و زمينی را در يک مقداری بالاتر از محل کنونی حسينيه ارشاد در نظر گرفتند و چادری زدند و ديوار مختصری دورش کشيدند و اين شد حسينيه ارشاد و از گويندگان دعوت کردند[2].
مؤسس اصلی و بانی فکری
حجتالاسلام سیدهادی خسروشاهی: شهيد مطهری مؤسس اصلی و بانی فکری و علمی حسينيه ارشاد بودند که به هيچ وجه قابل مقايسه با فعاليتهای مالی نيست و قطعاً در مرتبه بالاتری قرار میگيرد. مضافاً بر اينکه بسياری از تجار، به اعتبار شهرت و مرتبت علمی و دينی و اخلاقی آقای مطهری، برای تبيين اهداف حسينيه ارشاد و دستيابي به آنها لحظهای از پای ننشستند و انصافاً زحمات بسياری را متحمل شدند. خود ايشان در دستخطی که نزد من موجود است، خود را مؤسس اصلی میدانند و مینويسند: «مواردی که آقای ميناچی بدون مشورت کار کرده و میکند: اول اينکه قرار بود من جزء هيئت علمی مؤسس باشم. سهم من، هم از سهم آقای همايون بيشتر است و هم از سهم آقای ميناچی تا چه رسد به دکتر علیآبادی …» (مرحوم مطهری هفده مورد میشمارند که همه آنها را نقل نمیکنيم.) بیترديد پول و ساختمان نمیتواند مؤسس يک جريان باشد، بلکه فکر و انديشه و علم است که جريانساز است و در اين مجموعه، به طور انحصاری و خاص از آنِ شهيد مطهری بود[3].
برنامه های حسینیه ارشاد
استاد شهید مطهری: هدف کلی این مؤسسه خدمات علمی و دینی در جهت نشر و تبلیغ و تقویت دین مقدس اسلام است. این مؤسسه هدف کلی خود را با اقدامات ذیل باید تعقیب نماید و باید این برنامه را همواره نصبالعین قرار داده، از آن منحرف نگردد:
1- دعوت از سخنرانان دانشمند و ذیصلاحیت اسلامی برای ایراد یک سلسله سخنرانیهای آموزنده و مستدل و متناسب با سطح افکار طبقه تحصیلکرده …؛
2- دعوت دانشمندان برجسته و ذیصلاحیت کشور برای ایراد کنفرانسهای علمی، فلسفی، تاریخی، ادبی در حدود مسائلی که با حقایق دین اسلام ارتباط دارد…؛
3- چاپ و نشر سخنرانیها و کنفرانسها به منظور توسعه نشر و تکمیل استفاده از آنها؛
4- ایجاد «دایره پاسخ به پرسشها»…؛
5- ایجاد و تأسیس «دایره تحقیقات اسلامی»…؛
6- ایجاد کلاسهای تعلیماتی در قسمتهای مختلف اعتقادی، اخلاقی، فقهی، ادبی و غیره…؛
7- پیشقدم شدن در حسن اجرای برنامههای اجتماعی، اسلامی از قبیل تشکیل کاروان نمونه حج، سفرهای دستهجمعی زيارتی و غیره…؛
8- ایجاد مراکز فرهنگی از قبیل کودکستان، دبستان، دبیرستان، آموزشگاه و غیره؛
9- ایجاد مراکز فعالیتهای خیریه از قبیل تأسیس درمانگاهها و غیره؛
10- فعالیتهای سالم و مفید اقتصادی به منظور توسعه بودجه مؤسسه…[4]
حجتالاسلام علی دوانی: شهيد مطهری روزی به قم آمد و در مجمعی از رفقا كه من هم حضور داشتم گفت: «حسينيه ارشاد تکميل شده و مشغول کار است. من و آقا شيخ اکبر هاشمی رفسنجانی و شيخ محمدجواد باهنر اعضای هيئت علمی آن را تشکيل میدهيم». آقای رفسنجانی و شهيد باهنر در آن اوقات از حوزه علميه قم به تهران رفته بودند.
استاد شهيد افزود: «بنا داريم از فرصت استفاده نموده و چندين کار علمی و تبليغی در حسينيه ارشاد انجام دهيم. از جمله در شبهای شنبه، هر چند شب، گذشته از خودمان که در تهران هستيم، از رفقای ديگر هم دعوت کنيم که از قم به تهران بيایند و با اعلام قبلی در روزنامهها، در حسينيه سخنرانی کنند». از اعضای «مکتب اسلام» آقايان ناصر مکارم و حسين نوری همدانی و من، چند جلسه دعوت شديم[5].
سابقه دوستی با استاد شریعتی
استاد محمدتقی شریعتی: آقای مطهری وقتی به فریمان میآمدند، بیشتر وقت را در مشهد میگذرانیدند، در منزل مادر خانمشان که اینجا در کوچه آبمیرزا بود. بعد آمدند به کانون [نشر حقایق اسلامی]. پس از آشنایی با من و کانون، دیگر وقتی ایشان وارد مشهد میشدند، به رفقا میگفتند که برنامه دیدار مرا در خانه فلانی بگذارید. ایشان تشریف میآوردند به همین اتاق و رفقایی که میخواستند از ایشان دیدن بکنند، میآمدند و همینجا از ایشان دیدن میکردند؛ البته آن وقت بحث این نبود که آقای مطهری اهل منبر و سخنرانی هستند؛ این بود که ما هیچوقت از ایشان تقاضا نکردیم که شما سخنرانی کنید[6].
الهامگیری از کانون نشر حقایق اسلامی
استاد محمدتقی شریعتی: بعدها نامهای از ایشان [آیتالله مطهری] و مؤسسین حسینیه ارشاد به من رسید. امام جماعت ارشاد، مرحوم شاهچراغی بود و مسئول انتخاب مبلّغین آقای مطهری بودند. آقای مطهری نامهای به من نوشته بودند که ما با همان روش کانون نشر حقایق اسلامی، در تهران مؤسسهای دایر کردهایم و میخواستیم اسمش را «کانون نشر حقایق اسلامی» بگذاریم، ولی از لحاظ سیاسی مصلحت ندیدیم. یک نامه هم هیئت مدیره حسینیه ارشاد نوشته بود. بعد معلوم شد که به آیتالله میلانی هم سه، چهار نامه نوشتهاند. آیتالله میلانی هم مرا خواستند و گفتند: اینها چنین تقاضایی دارند و شما خوب است که خواسته آنها را انجام دهید. گفتم: اگر من را معاف کنید، بهتر است. گفتند: اگر غیر شما کس دیگری بود، میگفتم که بر تو واجب است که این کار را انجام دهی، ولی چون شما هستید و مریضحال هم هستید، نمیتوانم بگویم بر شما واجب است، ولی خیلی دوست دارم به تهران بروید[7].
دعوت از دکتر شریعتی
مقام معظم رهبری: در سال 46 که کتاب «محمد خاتم پيامبران» مطرح شد و به مناسبت آن کتاب، آقای مطهری از عدهای خواستند که مقاله بنويسند، از جمله مرحوم دکتر شريعتی بود. دکتر هم تازه دو سه سال بود که از فرانسه برگشته بود. ابتدا در مشهد بود و در آنجا با گمنامی معلمی میکرد. آقای مطهری ايشان را ديده بود و خيلی از او خوشش آمده بود؛ يک جوان خوب که خيلی هم هوشمند و با استعداد و نکتهسنج و عميق بود. انصافاً يک کسی مثل آقای مطهری از يک شخصی مثل مرحوم شريعتی طبعاً خيلی خوشش آمد و از ايشان هم خواسته بود که يک چيزی بنويسد. يک مقاله مفصلی مرحوم دکتر نوشت، «از هجرت تا وفات پيغمبر» را و همچنين بخشی از «سيمای محمد» را، که من در جريان اين تبادل مقاله بودم. يعنی دکتر مشهد بود و آقای مطهری تهران بود. من هم میرفتم مشهد و برمیگشتم قم. گاهی در تبادل اين مقالهگيری و مقالهدهی، به صورت پيغام يکی دو دفعهای قرار گرفتم. مرحوم مطهری وقتی که مقالات دکتر را ديد خيلی خوشش آمد. مخصوصاً از مقاله سيمای محمد ايشان. به من گفت که من سه بار اين مقاله را خواندهام. از بس ايشان از قلم شيرين و شيوای مرحوم دکتر خوشش آمده بود، موجب شد که ايشان از دکتر دعوت کند که سخنرانی هم بيايد و دکتر گاهگاهی میآمد حسينيه سخنرانی میکرد، خيلی کم تا سال 49؛ آمد و رفت دکتر از اين سال در حسينيه ارشاد به دو ماه يک بار يا سه ماه يک بار رسيد که ايشان میآمد و يک سخنرانی میکرد. در سال 49 يک مسئلهای پيش آمد بين آقای مطهری و آقای ميناچی و آن به اين صورت بود که آقای ميناچی که به عنوان مدير داخلی حسينيه انتخاب شده بود، عملاً دست آقای مطهری و ديگران را از همه کارهای داخلی حسينيه کوتاه کرده بود: انتخاب سخنران، انتخاب مجلس جلسات گوناگون و چاپ و نشر. آقای مطهری میگفت: نمیشود ما يک مؤسسه را به وجود آوردهايم؛ مردم اينجا را متعلق به ما میدانند؛ ما ندانيم اينجا چه کسی سخنرانی میکند يا مثلاً چه موقع کتابش میخواهد چاپ بشود يا چه مطالبی گفته میشود. استاد مطهری جزء هيئت امنای سه نفره بود و در مقابل، ميناچی به اعتراضهای ايشان اعتنايی نمیکرد و اين بود که عملاً آقای مطهری فريادش به جايی نمیرسيد، تا اينکه اختلافات بين اينها بالا گرفت[8].
يزيديه اضلال!
حجتالاسلام علی دوانی: مدتی بعد از افتتاح حسینیه، سروصدا راجع به حسينيه شروع شد که بانی اين بنای عظيم کيست؟ مگر مساجد چه اشکالی داشته که مطهری و رفسنجانی و باهنر اين بساط را در حسينيه ارشاد به راه انداختهاند؟ لابد میخواهند کلاهیها مانند فخرالدين حجازی را هم دعوت کنند که به جای اهل علم، مردم را «ارشاد» کنند…؟
به ياد دارم در جلسه آخری که من سخنرانی داشتم، گفتند: از هفته بعد دکتر علی شريعتی از مشهد میآيد. پرسيدم: او کيست؟ استاد شهيد گفت: در مشهد است و خودش و پدرش آقای محمدتقی مزينانی در «کانون نشر حقايق اسلامی» خوب طوری جوانها را به طرف دين جلب کردهاند… من، هم از خودش و هم پدرش که اهل مشهد هستند و خوب آنها را میشناسم، دعوت کردهام که بيايند سخنرانی کنند و کمک خرجی هم داشته باشند، چون وضع زندگيشان خوب نيست. پدرش سابقه طلبگی دارد، منتها سالها پيش، از لباس درآمده تا به نظر خودش بهتر بتواند خدمت دينی انجام دهد. دبير و کارمند وزارت فرهنگ است؛ فعلاً بازنشسته شده و فقط ماهی هزار تومان حقوق بازنشستگی دارد.
استاد شهيد افزود: بايد از اينها استفاده کرد و به اين اماکن بيايند و مردم مخصوصاً جوانها از بينش آنها استفاده کنند، نه اينکه بگذاريم آنها را ديگران ببرند و جامعه از ما بيشتر فاصله بگيرد. بايد به داد جوانها رسيد. علتش هر چه میخواهد باشد، جوانها به آنها بيش از ما توجه دارند. خود ما نظارت داريم و در برابر هر دو دسته مقدسين و جوانهای تندرو که در دو جبهه متضاد هستند ايستادهايم، نمیگذاريم کار به جای باريکی بکشد. به همين جهت لازم است رفقای قم هم در اينجا آمد و رفت داشته باشند تا بهتر نتيجه بگيريم.
استاد شهيد افزود: آقای ميرزا ابوالحسن رفيعی پيغام داده است که حرفهايی درباره حسينيه ارشاد زده میشود که برای ما تکليف شرعی میآورد. موضوع چيست؟ من جواب دادهام که ما هم فقه خواندهايم و فلسفه هم میدانيم، مواظب هستيم. و اضافه کرد که میخواهيم کسانی امثال محيط طباطبايی و مجتبی مينوی را هم دعوت کنيم در حسينيه سخنرانی کنند، جواب مقدسين و مخالفين را هم خواهيم داد. تا کی بايد اينها از ما فاصله بگيرند؟
چند ماه بعد که برای ماه محرم در تهران منبر میرفتم، روزی استاد شهيد دعوت کرد که برای صرف ناهار به منزلش واقع در قلهک بروم… آن موقع سروصدا بر ضد حسينيه و سخنرانی دکتر شريعتی و پدرش به اوج خود رسيده بود. وقتی به خانه استاد شهيد واقع در اوايل خيابان دولت رفتم، ديدم شهيد هاشمینژاد هم که از مشهد برای منبر به تهران آمده بود و من سابقاً در قم او را میشناختم، قبل از من آمده است.
شهيد مطهری خيلی گرفته و پريشان به نظر میرسيد. سعی داشت که در مقابل ما مهمانان، خوشرو باشد و بگويد و تبسم کند. ولی انگار رنجی جانکاه او را آزار میداد. پس از صرف ناهار گفت: لابد اين چند ماه شنيدهای که سروصدا بر ضد دکتر شريعتی و پدرش و کتاب «اسلامشناسی» او و مقاله خودش و پدرش در کتاب «محمد خاتم پيامبران» که ما از طرف حسينيه ارشاد منتشر کردهايم، بلند شده تا جايی که نام «حسينيه ارشاد» را گذاشتهاند «يزيديه اضلال»! و شنيدهايد که دکتر شريعتی از مشهد به تهران آمده و کارش گرفته و تقريباً کنترل از دست ما بيرون رفته و او هم گوش به حرف ما نمیدهد.
استمداد از حاج آقا حسین قمی
استاد گفت: برای جلوگيری از گسترش اين سروصداها و کنترل دکتر شريعتی اقدامات زياد نمودهايم ولی نتيجه نگرفتهايم. با بعضیها نمیشود صحبت کرد، بعضی هم درد ما را ندارند و نمیتوانند جوّ موجود و قضايا را درست درک کنند. حالا من و آقای هاشمینژاد میخواهيم برويم کرج پيش آقای حاج آقا حسين قمی. اگر شما هم حاضر هستيد، برويم و از ايشان نظرخواهي و استمداد کنيم، چون دکتر شريعتی و پدرش را خوب میشناسد و مردم هم روی ايشان – که به خاطر قيام آقای خمينی از مشهد جلب شده و به حال تبعيد به سر میبرد –حساب میكنند. گفتم: با کمال ميل حاضرم.
به اتفاق، سوار فولکس واگن قراضه شهيد هاشمینژاد شديم که خودش هم رانندگی آن را به عهده داشت. ساعت چهار بعد از ظهر بود که آقای قمی را ملاقات کرديم. شهيد مطهری با هيجان و ناراحتی سر صحبت را باز کرد و گفت: چقدر زحمت کشيديم تا حسينيه ارشاد را تأسيس و تلاش کرديم که به دست نااهلان نيفتد، ولی لابد اطلاع داريد که بر اثر سروصداهايی که بر ضد آن به راه افتاده، اکثر روحانيان تهران و اهل منبر در مراسم آن شرکت نمیکنند و حرفها میزنند و ما را کلافه کردهاند. دكتر شريعتی هم خيلی تند میرود و حرفهايی میزند و چيزهايی نوشته است و بهترين دستاويز را به دست مخالفان داده است. کنترل هم نمیشود؛ يعنی گوش به سفارش و نصايح ما نمیدهد و کار خودش را میکند. عدهای هم دستبردار نيستند و تهمتها به ما میزنند. واقعاً نمیدانم چه کنم؛ حسينيه را رها کنم يا بمانم؟ از يک طرف شريعتی وجود نافعی است و در حد خودش میتواند نسل جوان را خوب به راه بياورد؛ چون بر اثر تبليغاتی که در طول زمان بر ضد روحانيون شده و سمپاشیهايی که دشمنان داخلی و خارجی نمودهاند، آن قدر که جوانها به او که يک سخنران مذهبی کلاهی است توجه دارند، به ما ندارند. میترسيم از دست دادن او باعث دردسر شود، و اگر رهايش کنيم به جای ديگری کشيده شود. از طرفی هم میبينيم اصرار ما در نگاهداری او باعث شده که از نظر اکثر روحانيون تهران و شهرستانها افتادهايم و تمام تقصيرات را به گردن ما میگذارند. اگر وضع به همين منوال پيش برود، نه تنها مقصودی که از حسينيه ارشاد داشتيم عملی نخواهد شد، بلکه درست نتيجه عکس خواهد داد. واقعاً کلافه شدهايم و قضيه، حکم کلاف سردرگم پيدا کرده است. نمیدانيم چه کنيم. به همين جهت آمدهايم ببينيم نظر شما چيست. آيا میتوانيد شريعتی و مقدسان را نصيحت کنيد کوتاه بيايند؟ و آيا به نظر شما مصلحت هست که در حسينيه ارشاد با همه اين مشكلات به كار خود ادامه بدهيم؟
تعجب کردم که آن دانشمند بزرگوار گرفتار چه مخمصهای شده؛ همان مخمصهای که خود من در ماندن در قم و همکاری با رفقای «مکتب اسلام» و تدريس در دارالتبليغ پيدا کرده بودم كه چند ماه بعد ناچار همه را رها کردم و آمدم تهران.
آقای قمی شرح مفصلی اظهار داشت، از جمله گفت: من شريعتی و پدرش را خوب میشناسم، اينها مشهدی هستند. همينطور که شما گفتيد، هر دو وجود نافعی هستند، اما اين همه دم زدن از خلفا و وحدت اسلامی تا جايی که سروصدای شيعيان و افراد مخلص درآيد هم خطرناک است. به نظر من يا خودتان بار ديگر او را نصيحت كنيد و اتمام حجت نمایيد، يا اگر میآید من او را نصيحت کنم که مواظب باشد و در راه و روش خود اعتدال را رعايت کند تا سروصداها بخوابد. اگر ديديد نشد، او را جواب کنيد، چرا شما از حسينيه برويد؟
شهيد مطهری که از شدت ناراحتی چهره سبزهاش ميل به سياهی پيدا کرده و سر به زير انداخته و سخت نگران بود، سر برداشت و با حالت يأس گفت: گمان نمیکنم حرف ما را گوش بگيرد و به اينجا هم بيايد. اگر هم بخواهد، رفقايی دارد که نمیخواهند ما در حسينيه باشيم و آنها نمیگذارند. مقدسين هم دست بردار نيستند. من هم واقعاً خسته شدهام. اگر ديدم فايدهای ندارد، از حسينيه میروم و ديگر مسئوليت آن را قبول نمیکنم. شما هم اطلاع داشته باشيد. اين واقعه گويا در سال 1349 بود، اما در چه ماهی، درست به خاطر ندارم. در تمام اين مدت شهيد هاشمینژاد ساکت بود. گويی شهيد مطهری انتظار داشت او حرفی بزند ولی حرفی نزد. من هم گاهی چيزی میگفتم که درست به خاطر ندارم چهها بود.
در بازگشت به تهران از هم جدا شديم. بعدها ديديم آن قدر سروصدا بر ضد حسينيه ارشاد زياد شد و کارشکنی در ماندن شهيد مطهری و رفقايش و اداره حسينيه ارشاد بالا گرفت که گفتند آقای مطهری به کلی از حسينيه ارشاد کنار کشيده است و در مسجد الجواد نماز جماعت میگذارد و آنجا را اداره میکند[9].
[1]– ماهنامه شاهد یاران، شماره 5 و 6، فروردین و اردیبهشت 1385، ص 32.
[2]– مصلح بیدار، ج 1، ص 279.
[3]– ماهنامه شاهد یاران، شماره 5 و 6، فروردین و اردیبهشت 1385، ص 30.
[4]– سیری در زندگانی استاد مطهری، ص 247-245.
[5]– خاطرات من از استاد شهيد مطهری، ص 63-62.
[6]– تاریخ شفاهی کانون نشر حقایق اسلامی، ص 259.
[7]– همان، ص 260.
[8]– مصلح بیدار، ج 1، ص 280-279.
[9]– خاطرات من از استاد شهید مطهری، ص 69-63.