ماجرای استخدام استاد در دانشکده الهیات
محمدتقی مطهری؛ برادر استاد: در همان زمان، مرحوم بديع الزمان فروزانفر تصمیم گرفت برای دانشکده علوم معقول و منقول سابق و الهيات فعلی از طلاب استفاده کند و به دانشکده رونقی بدهد. شورای دانشکده تصويب نامهای صادر کرد که بر طبق آن کسانی که ديپلم نداشتند، اگر دروس قديم را همراه با علوم جديد امتحان میدادند و قبول میشدند، به آنها گواهينامه مدرّسی داده میشد تا در دانشکده مشغول کار شوند.
من در رشته منقول ثبت نام کردم ولی هرچه اصرار کردم، استاد حاضر به ثبت نام نشد. بالاخره روز پنجشنبه آخر وقت به اجبار، ايشان را برای ثبت نام راضی کردم و در ميدان بهارستان از ايشان عکسی گرفتم و بالاخره ثبت نام کرديم.
سيصد و چهل نفر بوديم. ده نفر در رشته معقول و سيصد و سی نفر در رشته منقول. ميرزا احمد خان سعيدی که رئيس هيئت ممتحنه بود، بر ورقههای امتحانی طلاب نظارت میکرد. او سه چهار بار بالای سر استاد رفت، خم شد و نگاه کرد. سعيدی از همان زمان به استاد مطهری نظری خاص داشت.
امتحان کتبی هشت روز طول کشيد. امتحان شفاهی شروع شد. ممتحنين مرحوم راشد، استاد سبزواری و همچنين فردی به نام جواد تارا بودند. آقای راشد آشنايی مختصری با استاد داشت. در روز امتحان شفاهی ميرزا احمد خان سعيدی دنبال استاد راه افتاد و با خودش گفت: مطهری امتحان کتبی را به اين خوبی داده است؛ حالا ببينيم آزمون شفاهی را چه کار میکند.
مرحوم راشد به استاد گفت: آقای مطهری! ما ديگران را با بحثهای خودمان امتحان میکنيم ولی شما را با يک بحث تفألی امتحان میکنيم. کتاب امتحانی، کتاب «منظومه» ملاهادی سبزواری بود. تفألی کتاب را باز میکنند و بحثی به ميان میآيد. استاد مطلب را شروع میکند. بحث را از «منظومه» به «اشارات» میبرد و از «اشارات» به «اسفار». در اين هنگام، راشد رو به استاد میکند و میگويد: صبر کن، ما از 20 بالاتر نداريم، اين نمره 20 ! حالا مطلب را ادامه بده تا ما استفاده کنيم.
جلسه تعطيل میشود. استاد میشود شاگرد، و شاگرد میشود استاد. استاد مطهری يک ساعت و نيم صحبت میکند و مطلب را به پايان میرساند. راشد میگويد: واقعاً بهره بردم، و اين جمله را دو بار تکرار ميکند.
اين عوامل باعث شد که مرحوم سعيدی و راشد متفقاً گفتند: اين مرد حيف است؛ بايد از او استفاده کنيم. استاد مطهری را به دانشکده معقول و منقول دعوت کردند و ايشان را به عنوان معلم روزمزد استخدام کردند. چون ايشان مدرک نداشتند، به عنوان دانشيار پذيرفته نمیشدند.
در سال 1333 يا 1334 اولين جلد کتاب «اصول فلسفه و روش رئاليسم» منتشر شد که مقدمه و پاورقیهای آن نوشته استاد شهيد بود. اين کتاب به شورای دانشگاه برده شد و به عنوان مدرک علمی تشخيص داده شد و استاد مفتخر به درجه دانشياری شد[1].
ايام عيد بود که استاد با من تماس گرفت و گفت: بيا با هم به منزل راشد برويم. اتفاقاً يک دانشجوی دانشکده حقوق هم آنجا بود. وی از آقای راشد سؤالی کرد. آقای راشد بیدرنگ گفت: استاد نشستهاند، ديگر جای من نيست.
استاد مطهری خودش را جمع کرد و گفت: آقای راشد! من کجا و شما کجا؟ آقای راشد گفت: بیتعارف میگويم، تو از من باسوادتری، من نمیدانستم تو اين قدر باسوادي.
چه کنيم که نمره ای بالاتر از 20 نيست
آیتالله جوادی آملی: وقتی ايشان در تصديق مدرّسی شرکت کردند و در رشته معقول شاگرد اول شدند و از تهران به قم بازگشتند، آمدند در حجره و تعريف کردند و گفتند که در جلسه امتحان، ممتحنين چه مسائل فلسفی را از من پرسيدند، ديگران چه جواب دادند و من چه جواب دادم. گفتند که هيئت ممتحنه به اتفاق گفتهاند که چه کنيم نمرهای بالاتر از 20 نيست و اگر نمرهای بالاتر از 20 بود، به شما میداديم. استاد مطهری به اعتراف هيئت ممتحنه در رشته معقول و فلسفه شاگرد اول شدند و نمره 20 گرفتند[2].
نیاز بیش از حدّ دانشکده به ایشان
دکتر مهدیزاده؛ رئیس وقت دانشکده الهیات: دانشکده الهيات احتياج به مدرس فلسفه اسلامی داشت. استاد مطهری هم تقاضا داده بودند. چون دانشکده بيش از حد به وجود ايشان نيازمند بود، از روی اجبار و نياز با تقاضای استاد موافقت شد و استاد مطهری نيز به معنی واقعی کلمه استاد بودند؛ آن استادی که امام جعفر صادق(ع) پرچمدار و رئيس آن است.
رشتههايی که تدريس آنها به عهده استاد مطهری گذاشته شده بود، روی نيازی بود که احساس میشد. گرچه استاد از اساتيد اصيل حوزه علميه قم بودند و در تمام رشتههای معارف اسلامی تخصص داشتند، اما در دانشکده بيشتر فلسفه اسلامی در سطوح ليسانس و فوق ليسانس و دکتری و آنچه از معارف که برگشت به فلسفه اسلامي داشت تدريس میکردند، مثل کلام، تفسير، منطق، که در آن زمان به نام «کليات علوم اسلامی» معروف شد و اخيراً در سه جلد به نام «كليات علوم اسلامی» چاپ شده است. اين کليات شامل منطق، فلسفه، اصول فقه، فقه، عرفان و کلام میشد و از بار علمی برخوردار بود که حتی دانشجويان در دوره دکتری نيز سخت بدان نيازمند بودند[3].
ايشان استاد همه ما هستند
هادی جوان؛ خواهرزاده استاد: در سال 1346 که پروفسور رضا به تهران آمد، از هر دانشمند يک مقاله در رشته خودش خواستند. رشته ايشان الهيات يا معقول و منقول آن زمان بود. ايشان هم مقالهای نوشتند. مقاله ايشان بهترين مقاله استادان شناخته شد.
در جلسه، ايشان را که صدا میزنند، میگويند: آقای مطهری، دانشيار. پروفسور رضا دستانش را با تعجب به هم میزند و میگويد: دانشيار؟! ايشان دانشيارند؟! ايشان استاد همه مايند، چرا دانشيار؟! در پاسخ، استاد میگويند: برای اينکه من برای قيام 15 خرداد 42 منبر رفتم و مدتی در زندان بودم، از آن زمان حكومت مرا تحت نظر دارد. پروفسور رضا دستور میدهد نامهای تايپ کنند و میگويد: کسانی که اطلاع دارند شما 15 سال درس استادی میدهيد و حقوق معلمی میگيريد، با امضای اين نامه صحت مطلب را تأييد کنند. جالب اينجاست که تمام مخالفان و موافقان، زير نامه را امضا میکنند[4].
اتاق استاد در دانشکده
حجتالاسلام دکتر سيدمحمدباقر حجتی: استاد در کنار در ورودی قسمت شرق ساختمان دانشکده، اتاق بسیار محقری داشت که طول و عرض آن شاید کمتر از دو متر در سه متر بود. اثاث این اتاق مجموعا عبارت بود از: میز تحریر بسیار کوچک انباشته از کتاب و اوراق و یادداشتها، و تختخوابی چوبی که به نیمکتهای قهوهخانهها شبیه بود و تشکی باریک بر آن مفروش بود. واردین از آن به جای صندلی استفاده میکردند و در ساعاتی که بعدازظهرها در دانشکده میماندند روی این تختخواب، یا به عبارت دیگر روی نیمکت، اندکی استراحت میکردند. همچنین دو سه صندلی کهنه و فرسوده نیز در این اتاق به چشم میخورد. اتاقی اینچنین با چنان اثاث عرصه را چنان بر واردین تنگ میکرد که همواره شخص در ورود و خروج با تختخواب یا میز تحریر و یا صندلیها و اوراق و کتابها اصطکاک پیدا میکرد[5].
احترام به همه اساتید
دکتر مهدیزاده؛ رئیس وقت دانشکده الهیات: استاد مطهری معتقد بودند که چون از بيتالمال حقوق میگيرند، بايد برای مردم کار کنند. لذا مسئوليتهايشان را در دانشکده به طور دقيق و منظم انجام میدادند و از منظمترين اساتيد دانشکده بودند. برخلاف بسياری از اساتيد که با سفارشات و غيره بر دانشکده تحميل میشدند و حتی در دانشکده هم حضور نداشتند ولی حقوق میگرفتند، ايشان کلاسهای بسيار مفيدی داشتند. مرحوم مطهری در دانشکده با اساتيد، با لطف و محبت رفتار میکردند و حتی به آنهايی که معلوم بود با او دشمنی دارند، احترام میگذاشتند. بسيار اتفاق میافتاد که استادی در دانشکده نماز نمیخواند و حتی تبليغ سوء و توطئه عليه اسلام میکرد، اما مرحوم مطهری سعی داشت آنها را ارشاد کند. هيچ وقت در برابرشان نمیايستاد مگر آن حالت خاصی که در سال 55 اتفاق افتاد و ايشان مجبور شدند در برابر آريانپور بايستند و چهره منافقانه او را آشکار کنند، که خود را در دانشکده به عنوان يک چهره علمی و محبوب ميان دانشجويان جا زده بود[6].
شیوه برخورد با مستخدمین دانشکده
وحیدی؛ یکی از کارمندان دانشکده الهیات: از حدود هجده سال قبل يعنی از سال 1337 به بعد در خدمت استاد مطهری بودم. استاد مطهری اتاقی در کنار اتاق شورای دانشکده داشت. اساتيد دانشکده وقتی جلسهای داشتند و يا اوراق امتحانی را تصحيح میکردند، تا ساعت سه بعد از ظهر در همان اتاق میماندند و از سوی دانشکده برای آنها ناهار و نوشابه و ميوه میآوردند. اما استاد مطهری وقتی ظهر میشد، به اتاق خودشان تشريف میبردند. هميشه مقيد بودند اول نماز بخوانند، سپس ناهار مختصری که معمولاً نان و پنير و يا نان و انگور بود و از منزل همراه میآوردند، صرف کنند.
اساتيد و مسئولين دانشکده اصرار میکردند که استاد مطهری در اتاق شورا برود و از ناهار دانشکده که مثلاً چلو کباب برگ و غيره بود صرف کنند، اما استاد قبول نمیکردند و عذر میآوردند که غذای من غذای مخصوصی است و غذای دانشکده به من سازگار نيست؛ اما اظهار نمیکردند که چرا از غذای اساتيد نمیخورند. من علتش را میدانستم و استاد نيز گاهی میفرمودند که اين ناهارها حق شماهاست و اساتيد حقوق خوبی دارند، خودشان بروند از بازار بخرند و بخورند و اين ناهار مال خدمتگزاران است و مال بيتالمال است که بايد به ضعفا بدهند. رفتار استاد مطهری با من مثل رفتار يک پدر با فرزندش بود، نسبت به من خيلی مهربان بود و هيچ تبعیضی قائل نمیشدند.
استاد مطهری يک قوری داشت که روی بخاری نفتی با آن چای درست میکرد. وقتی خودش بود، هيچ گاه حاضر نمیشد که ما برویم قوری و استکان نعلبکی و ظرف غذايش را بشوييم؛ میفرمود: من خودم اين کارها را انجام میدهم.
در آن روزهای اول که به دانشکده رفتم، به عنوان کارگر روزمرد کار میکردم. مدرک تحصيلی هم نداشتم. حقوقم بسيار ناچيز بود. کرايه خانه و کرايه ماشين هم میدادم و استاد از وضع زندگی من جويا شدند و فرمودند: شما با اين حقوق ناچيز چگونه زندگی میکنيد؟ اين موضوع گذشت تا روزی استاد شهيد مطهری مقداری از کتابهايشان را که تازه از چاپ خارج شده بود به دانشکده آوردند و فرمودند: آقای وحيدی! من اينجا اعلاميه میزنم که کتابها با تخفيف فروخته میشود، هر که خواست شما بفروشيد. من قبول کردم و خيال کردم که منظور استاد فقط فروش کتاب است. ولی بعداً متوجه شدم که منظور استاد چيز ديگری است. چون از وضع زندگی من مطلع شده بودند، نخواستند مستقيماً به من کمک شود و غرور جوانیام بشکند و يا شخصيتم تحقير شود؛ لذا پيشنهاد نمودند که کتابهايشان را بفروشم و از اين طريق به وضع زندگی من کمکی کرده باشند، در صورتی که میدانستم کتابهای استاد را کتابفروشیها میفروشند و نيازی به دانشکده نيست. فروش کتاب هر روز به صد تومان و صد و پنجاه تومان، گاهی هم به دويست تومان میرسيد و نصف قيمت را استاد خودشان برمیداشتند و بقيه را به من میدادند. من هرچه اصرار میکردم که نگيرم استاد میفرمود: نمیشود، و قبول نمیکردند.
خاطره ديگری که از آن استاد مهربان دارم اين است که استاد در دانشکده ادبيات جلسه داشتند و يک مقدار دير شده بود. يکدفعه صدا کردند آقای وحيدی! عرض کردم: بله، فرمودند: آقای مدنی را (که راننده ايشان بود) صدا کن، میخواهم بروم، دير شده است. ايشان وقتی ماشين سوار شدند، باز مجدداً صدا زدند. در آن موقع يک بچه گربه در باغچه دانشکده بود که بچههای شيطان سرايدار، يک چشم آن حيوان را کور کرده بودند و يک پايش هم شل شده بود. استاد فرمود: نگذار اين حيوان را اذيت کنند. اگر غذايی هست به او بده. پس از ده دقيقه استاد برگشتند، با اينکه خيلی عجله داشتند، ديدم پاکت کوچکی از زير عبايشان درآوردند و حدود دو سير گوشتی را که در آن بود جلوی گربه ريختند و فرمودند: نگذار اذيتش کنند[7].
دکتر مهدیزاده؛ رئیس وقت دانشکده الهیات: مرحوم شهيد مطهری در برابر زيردستان و مستخدمين، بینهايت مهربان و متواضع بودند. به شهادت مستخدمينی که بعضی از آنها سی سال سابقه خدمت دارند، شهيد مطهری هيچ گاه اجازه نمیدادند حتی ليوان آبی برايش بياوريم و يا ظرف غذا و استکانش را بشوييم، در صورتی که مستخدم در دانشکده فقط برای همين کارها منظور شده بود.
ما دانشجويانی را میشناسيم که همواره به دنبال استاد بودند. مثلاً اگر استاد مطهری ساعت ده شب هم در فلان مسجد سخنرانی داشت، اين دانشجو وسايل ضبطش را برداشته پای سخنرانی استاد حاضر میشد و ضبط میکرد. بسياری از سخنرانیهای استاد که بعد از شهادتش منتشر شده است، نوارهايی است که توسط همین دانشجويان ضبط و حفظ شده است[8].
بدون وضو وارد کلاس درس نمیشد
دکتر مهدیزاده؛ رئیس وقت دانشکده الهیات: عجيب اين است که ايشان به يکی از دانشجويان فرموده بودند که من هيچ وقت بدون وضو وارد کلاس نمیشوم، و آن بار علمی که به دانشجو عرضه میکردند نيز در سطح بسيار عالی قرار داشت و از صفات خاص ايشان اين بود که هيچ وقت بدون مطالعه تدريس نمیکردند. يک بار وارد کلاس شدند و بعد فوری از کلاس بيرون آمدند و به دانشجويان فرمودند که درس فردا برگزار میشود چون يادداشتهايی که تهيه کرده بودم فراموش شده است [که همراه بیاورم.]
بيان و تدريس ايشان طوری بود که اگر دانشجو در سطح پايين هم قرار داشت و کشش علمی کافی نداشت، مطالب علمی سطح بالا را با بيان استاد میفهميد و حداکثر استفاده را میکرد[9].
شیوه برخورد با دانشجویان
حجتالاسلام هادی غفاری: آقای مطهری آدم بسيار بشّاشی بودند. ما به شوخی میگفتيم عبای استاد پهن و گسترده است. ايشان خيلی زود با دانشجوها گرم میگرفتند و با آنها میجوشيدند. بقيه اساتيد در زنگهای تفريح مینشستند و چای میخوردند و از حقوق و مزايا حرف میزدند. استاد با اينکه رئيس گروه فلسفه بودند، هميشه اتاقشان پر از دانشجو بود[10].
تلاش برای حفظ فضای دینی دانشکده
حجتالاسلام دکتر سيدمحمدباقر حجتی: در يکی از سالها که شمار داوطلبان ورود به دانشکده الهيات رو به فزونی نهاده بود، داوطلبها عبارت از چند صد نفر بودند که شماری از آنها را دختران تشکيل میدادند و قهراً در آن روز شماری از آنها بیحجاب بودند. استاد بزرگوار شهيد آيتالله مطهری اين مطلب را از قبل پيشبينی کرده بودند و از آن جا که سخت تلاش مینمودند فضای دينی دانشگاه با ورود زنان بیحجاب آسيب نبيند، در يکی از جلسات شورا پيشنهاد کردند که دختران و زنانی که میخواهند در اين دانشکده به تحصيلات خود ادامه دهند بايد با پوشش محتشم (دارای حجاب شرعی) باشند وگرنه دانشگاه از ادامه تحصيل آنها معذور است. اين پيشنهاد مورد قبول اعضای شورا و رئيس وقت دانشگاه – که شخصی آرام و متين بود و به استاد آيتالله شهيد مطهری بسيار احترام میگذاشت- قرار گرفت.
قبل از شروع کنکور اختصاصی دانشکده، استاد گرانمايه تعداد زيادی روسری تهيه کردند و در روزهايی که از کشف حجاب در رسانههای گروهی اعم از مطبوعات و راديو و تلويزيون تعريف و تمجيد میکردند، بخشی از اين روسریها را به نگهبان درب جنوبی و بخشی را به نگهبان درب شمالی دانشکده سپرده و به آنها فرمود: هر داوطلب زن که بدون حجاب وارد دانشکده میشود، يکی از اين روسریها را به او هديه کنيد تا سر و گردن خود را با آن بپوشاند و بدون حجاب به دانشکدهای که بسان يک مکان مقدس است، نياید. در آن روز از اين روسریها استقبال خوبی به عمل آمد[11].
اختصاص ساعت معینی برای پاسخ به سؤالات دانشجویان
دکتر محمد اسدی گرمارودی: پس از اينکه در اين دانشکده مدتها فقط در دورههای فوق ليسانس و دکترا دانشجو گرفته میشد، ايشان سعی کردند که با برنامهريزی جديد، دوباره در دوره ليسانس هم دانشجو پذيرفته شود. به نظر استاد، میبايست عدهای فارغ التحصيل از اين دانشکده خارج میشدند که بتوانند در معرفی مبانی فکری اسلام سهمی داشته باشند. به ميزان بسيار زيادی هم در انجام اين مسئوليت و وظيفه موفق شده بودند. سرانجام هم عليرغم موانع بسيار زياد، توانستند اين کار را عملی کنند.
استاد مطهری برای اينکه در راه رسيدن به هدفشان کوتاهی نکرده باشند، با وجود مشغلههای بسيار و گرفتاریهای شديدی که در زندگی اجتماعی و مذهبیشان داشتند، به دانشجويان که تعداد محدودی و معمولاً هم مبتدی بودند، اعلام کردند که: من در هفته، ساعت معينی را برای پاسخگويی به سؤالهای شما در نظر میگيرم. در اين ساعت من در دانشکدهام و شما میتوانيد هر سؤالی داريد، بپرسيد[12].
برگزاری جلساتی با اساتید روحانی دانشکده
حجتالاسلام دکتر سيدمحمدباقر حجتی: يک روز استاد همه استادان معمم دانشکده را دعوت کردند که مرحوم حجتالاسلام شهيد مفتح – عطر الله مرقده الشريف – از جمله آنها بود و مجموعاً ما پنج تن از استادانی بوديم که روحانی و معمم بوديم. وقتی همگی ما نزد استاد حضور به هم رسانديم، پس از احوالپرسی و مذاکرات مقدماتی، به همه ما خطاب کردند و قريب به اين مضمون گفتند: ما بايد در اين دانشکده از نظر کار و کوشش برای دانشجويانی که عده زيادی از آنها به منظور کسب معارف اسلامی با اخلاص به اين دانشکده روی آوردهاند، نمونه باشيم تا مخالفان ما نتوانند از ما خردهگيری کنند. همه بايد برای نشر دين و دانش و حمايت از حريم اسلام و علم در اين دانشکده مساعی خود را به کار گيريم و از زير کار شانه خالی نکنيم و فرصت کافی را برای تدريس به دانشجويان و پاسخ به سؤالات آنها فراهم کنيم. وجوهی که به عنوان حقوق ماهانه دريافت میکنيم، با شائبه درآمدهای ناپاک، آلوده و شبههناک است؛ بايد آن چنان برای اسلام و علم در اين دانشکده بکوشيم که حقوق شبههناک بر ما گوارا و روا و حلال شود. بايد بيش از ديگران سعی و کوشش به کار بريم.
استاد عزيز يکی از روزها همين جمع را گرد آورده و پيشنهاد کردند: در خارج از محيط دانشکده جلساتی خصوصی در روزهای جمعه هر هفته به طور سيار در منزلها داشته باشيم و پيرامون مسائلی که به دانشکده مربوط میشود در آن جلسات خصوصی به مذاکره بنشينيم تا برای حفظ فضای دينی دانشکده بينديشيم. آن جلسات چندين هفته ادامه يافت؛ لکن استاد بزرگوار گويا چون احساس کردند صلاح نيست به آن جلسات سرّی ادامه دهيم، تعطيلی آن را اعلام کردند؛ زيرا اگر مذاکرات جلسات ما به اصطلاح به بيرون درز میکرد، شايد عذر همگی ما را از دانشکده میخواستند و يا مشکلاتی برای ما به وجود میآوردند[13].
خاطرهای از یکی از جلسات درس استاد
حجتالاسلام ناطق نوری: يک روز سر کلاس، بحث بر سر اصالت وجود يا اصالت ماهيت بود. استاد زحمت کشيد يک ساعت و نيم درباره اصالت وجود يا ماهيت بحث کرد و ادله اصالت وجودیها و اصالت ماهيتیها را بيان کرد و بعد بحث را خلاصه و جمعبندی کرد و نظر خودش را هم که از طرفداران اصالت وجود بود، بيان کرد. از هنرهای بینظير استاد مطهری اين بود که سختترين مسائل و غامضترين مباحث علمی را در سادهترين قالبها بيان میکرد. وقتی بحث تمام شد جمعی از دانشجويان بلند شدند و به صورت توهينآميزی گفتند که ما اصلاً نفهميدیم که شما چه گفتيد! ايشان به دانشجويان نگاهی کرد و فرمود: من که خسته شدم، اگر در بين دانشجويان کسی هست، بيايد درسی که دادهام تقرير کند. من جرأت پيدا کردم، گفتم: استاد من حاضرم درس امروز را تقرير کنم. فرمود: تقرير کن. من هم در نيم ساعت باقيمانده کلاس، اجمالی از بحث استاد را بيان کردم که دانشجويان برای من کف زدند و من هم خيلی خجالت کشيدم. البته استاد خيلی هوشمندانه پاسخشان را داد و فرمود: آقای نوری يک شاگرد، شما هم يک شاگرد، چطور او فهميد و شما نفهميديد؟![14]
خدمتی که دانشگاه به استاد کرد
دکتر محمد اسدی گرمارودی: ايشان حتی در دوره ليسانس حاضر بودند وقت بگذارند، به جهت اينکه میگفتند يک عالم بايد بيايد در دل جامعه، بخصوص در قشر تحصيل کرده و محيطهای دانشگاهی و ببيند که زبان اينها چيست، چه نياز و خواستهای دارند؟ توقع آنها را دريابد و مطابق خواسته و توقع آنها کار کند و پاسخگو باشد. واقعاً بايد خدمات متقابل دانشگاه و حوزه را هم از رفتار مرحوم استاد مطهری دريافت. اگر مرحوم استاد مطهری آمدند در دانشگاه خدمتی به دانشگاه کردند، دانشگاه هم به ايشان خدمت کرد. بنده شاهد بودم ايشان وقتی درس فلسفه به دانشجويان میدادند، اساتيد فلسفه دانشگاه تهران میآمدند در آن کلاس مینشستند و از معلومات استاد استفاده میکردند.
خدمتی که دانشگاه به شهيد مطهری کرد اين بود که بينش آن مرحوم را نسبت به جوانان بيشتر کرد. استاد مطهری فهميد دانشگاه چه خبر است و جوانهای ما چه میخواهند. در مقدمه کتاب «انسان و سرنوشت»، ايشان چندين موضوع را طرح میکنند که امروزه جامعه ما نيازمند است كه از نظر فکری اين مسائل را جواب بگويد. من هم مدعی نيستم که همه اينها را میتوانم جواب بگويم ولی تعدادی از آنها را شروع کردم و از بقيه میخواهم در اين زمينه کار کنند. فکر میکنم تأکيد شهيد مطهری بر اين امر به خاطر نياز جامعه بود[15].
قوای علمی و شهامت استاد همه را مرعوب میکرد
حجتالاسلام دکتر سيدمحمدباقر حجتی: در محيط مدرسه مروی و دانشکده الهيات اکثر اشخاصی که در کانالهای خاصی از نظر فکری قرار داشتند، به سبب قوای علمي و شهامتش تحت تأثیر ایشان قرار میگرفتند. ايشان وقتی سخن میگفت، چون از درونش برمیخاست و برای خدا سخن میگفت و در مورد خدا حرف میزد، همه را مرعوب میکرد.[16]
چون از حق دفاع کردهای، از تو پشتیبانی میکنم
حجتالاسلام ناطق نوری: در همين دانشکده، استاد ادبياتی داشتيم که اکنون از دنيا رفته است و انشاءالله خدا او را بيامرزد. او شاعری توانمند و در رشته خود فردی قوی و صاحب نظر بود. به ياد دارم که يک روز سر کلاس شعری از ابوسعيد ابوالخير خواند، بعد گفت: البته من خيلی از ابوسعيد خوشم نمیآيد. او خيلی با عرفان و عرفا و مسائل متافيزيک ميانهای نداشت، اما از خيام خوشش میآمد. او از طرفداران اين تز بود که خدا وجود دارد اما معاد وجود ندارد. يک روز سر کلاس ضمن ابراز عقيدهاش و اينکه معاد وجود ندارد، گفت: خدا بزرگتر از اين است که روز قيامت آدمها را زنده کند و با حالت تمسخر بگويد: تو به او يک شاخ زدی، حالا او هم بايد به تو يک شاخ بزند. من هم که ته کلاس نشسته بودم و جوان پرشور و اهل مبارزهای بودم و سرم برای اين جور مباحث درد میکرد، بلند شدم و گفتم: استاد مثل اينکه حواست پرت است، اينجا دانشکده الهيات و معارف اسلامی است. اينجا کسی نبايد ضد قرآن و معارف اسلامی حرف بزند، معاد از ضروريات دين است و در قرآن از معاد فراوان ياد شده، و از اين دست حرفها. داد و فريادمان بالا گرفت. دانشجويان هم که به دنبال بهانهاند تا شلوغ شود و کلاس را تعطيل کنند، به اين بحث و درگيری دامن زدند.
تصور میکنم رئيس دانشکده در آن زمان آقای دکتر محمدی بود که اگر زندهاند، خدا سلامتشان بدارد و اگر درگذشتهاند، خدا رحمتشان کند. من به دفتر ايشان رفتم و قضيه را گفتم. هنگام بيرون آمدن، مرحوم مطهری را ديدم. ايشان از من پرسيد که کجا بودهام. قضيه را شرح دادم و تأکيد کردم که هرچه بشود پای کار ايستادهام. ايشان فرمود: چون دفاع از حق کردهای مقاومت کن، تا هر جا باشد از تو پشتيبانی میکنم. البته دکتر محمدی هم خوب برخورد کرد، اما شاگردها به من گفتند: نان خودت را پختی، چون امتحان شفاهی است و بايد کتابت را جلوی استاد بياوری تا شعر انتخاب کند و بخوانی، و تو که دعوا کردهای حسابت معلوم است. وقتی نوبت من شد و برای امتحان شفاهی پيش او رفتم، لبخندی زد و مرا نگاه کرد. من معمولاً آدم عبوسی نيستم، من هم لبخندی زدم. بعد استاد از من شعری را خواست که بخوانم و خواندم. در آن لحظه فکر میکردم که با لبخند او کارم در آن درس تمام است، ولی انصافاً مردانگی کرد و يک «الف» درست و حسابی به من داد و برخورد آن روز هيچ تأثيری در او نداشت. بالاخره در اين قضيه مرحوم مطهری محکم از من دفاع کرد و اين استاد ناچار شد در حضور رئيس دانشکده از باب حرفی که در کلاس زده بود، عذرخواهی کند[17].
مأيوس شدن جوان ايرانی از بزرگان کشور
دکتر مهدی محقق: در طی سالهای ميان 1337 تا 1357 ارتباط من با مرحوم مطهری در برخی جلسههای علمی و مشورتی دانشگاه تهران بود که در بيشتر آنها ايشان نماينده دانشکده الهيات و من نماينده دانشکده ادبيات بودم. از اين گونه نشستها جلسهای بود که در دفتر وزير علوم و آموزش عالی تشکيل شد که در آن تعدادی از فضلای کشور و استادان دانشگاه حضور داشتند و مسئله مورد بحث اين بود که چه تدبيری بايد انديشيده شود تا نسل جوان و دانشجو بتواند الگو و نمونهای از ميان معاريف و مشاهير کشور برای خود برگزيند. مرحوم مطهری بیپروا اظهار داشتند که جوان ايرانی از بزرگان اين کشور مأيوس شده و میکوشد الگو و نمونه خود را در خارج از کشور جستجو کند، زيرا برخی از رجال کشور آن چنان به تملق و چاپلوسی و خواری تن داده و دانش و آزادگی و دين و مروت را بنده درم ساختهاند که نسل جوان اگر شرح احوال آنان را بخواند، به قصد آن میخواند که چه تدبيری بينديشد تا مانند آنان نشود[18].
عدم شرکت در جلساتی که رئیس دانشگاه حضور داشت
حجتالاسلام هادی غفاری: در تمام وجود آقای مطهری سر سوزنی نفاق وجود نداشت. آن روزها ما در دانشگاه افراد بيشماری را داشتيم که وجودشان جز نفاق چيزی نبود. مثلاً یکی از رؤسای دانشگاه در تمام مراسمی که برای شاه میگرفتند شرکت و همراه بقيه برای رفع خطر از ذات اقدس ملوکانه! دعا میکرد. آقای مطهری حتی يک بار در اين جلسات شرکت نکردند. به جلساتی که در مسجد دانشگاه برگزار میشد و رئيس دانشگاه شرکت داشت، نمیرفتند و به ما هم میگفتند که نرويم. رئيس دانشگاه هميشه عنصر رژيم بود[19].
کلاس جای تعليم است نه تبليغ
مهندس احمد جلالی: در يکی از روزهای سال 55 که پس از شرکت در جلسه شورای دانشکده الهيات به اتاق کارش در منزل بازگشته بود، ضمن بازگو کردن آنچه که در شورا گذشته بود، فرمود: در شورا گفتم که بعضی که در بيرون دانشگاه آنها را «استاد» مینامند، در کلاس دانشگاه فقط خطيب اند و به جای درس دادن «سخنرانی» میکنند و «شعار» میدهند.
و بعد اضافه کرد: اما من که لباس روحانی دارم و هيچگاه بیوضو سر کلاس حاضر نشدهام، هيچگاه در کلاس «مبلّغ» نبودهام، من همواره در کلاس «معلم» بودهام، کلاس جای تعليم است نه جای تبليغ[20].
عدم صلاحیت برای تدریس در دانشگاه
سند ساواک:
به مدیریت کل اداره چهارم (421) از اداره کل سوم
درباره: شيخ مرتضی مطهری
عطف به 25897/421-22/5/49
همانطور که طی نامه شماره 1937/316-22/4/49 اعلام شده، نامبرده صلاحيت تدريس در هيچيک از دانشکدهها را ندارد. خواهشمند است دستور فرمایيد از نتيجه اقدامات معموله، اين اداره کل را آگاه سازند. مدير کل اداره سوم- مقدم[21].
سند محرمانه دانشگاه تهران:
ترتيبات لازم داده شده است تا آقای شيخ مرتضی مطهری دانشيار دانشکده الهيات و معارف اسلامی از نيم سال تحصيلی دوم که از شانزدهم بهمن 49 شروع میشود، به امر تحقيق بپردازد و وظيفه آموزشی در دوره ليسانس و فوق ليسانس را در نيم سال دوم تحصيلی سال جاری نخواهند داشت.
رونوشت: آقای دکتر محمدی رئيس محترم دانشکده الهيات و معارف اسلامی[22].
[1]– پارهای از خورشید، ص 87-85.
[2]– مصلح بیدار، ج 2، ص 363.
[3]– همان، ج 1، ص 468.
[4]– پارهای از خورشید، ص 170.
[5]– مجله تحقیقات علوم قرآن و حدیث، بهار 1383، شماره 1، ص 181.
[6]– مصلح بیدار، ج 1، ص 469.
[7]– همان، ص 473-471
[8]– مصلح بیدار، ج 1، ص 469.
[9]– همان، ص 470.
[10]– ماهنامه شاهد یاران، شماره 5 و 6، فروردین و اردیبهشت 1385، ص 44.
[11]– ویژهنامه روزنامه رسالت، 11 اردیبهشت 1380، ص 11.
[12]– پارهای از خورشید، ص 211-210.
[13]– همان، ص 252.
[14]– مطهری که بود؟، ص 51.
[15]– روزنامه کیهان، 11 اردیبهشت 1380.
[16]– مصلح بیدار، ج 2، ص 482.
[17]– مطهری که بود؟، ص 54-52.
[18]– زندگینامه و خدمات علمی و فرهنگی استاد شهید مرتضی مطهری، ص 7.
[19]– ماهنامه شاهد یاران، شماره 5 و 6، فروردین و اردیبهشت 1385، ص 44.
[20]– مصلح بیدار، ج 2، ص 230.
[21]– استاد شهید به روایت اسناد، ص 165.
[22]– همان، ص 173-172.