✅ هنگامی که وجود محدودیت انسان را تغییر می دهد!
▪️ نقل یک داستان جالب از زبان استاد مطهری
شخصى بود نجفآبادى به نام آقا شيخ محمد حسن. خيلى مرد خوبى بود و اندكى در كارها وسواس داشت، مخصوصاً در طهارت، نجاست و وضو گرفتن. رفت مكه و برگشت. مثل اينكه همان سالِ حاجى كويتىها بود و با ماشين رفتند. آنجا وسيله نبود. يک آفتابه آب داشتند كه پانزده نفر مىبايست با آن وضو بگيرند. گفت من آنجا ديدم خيلى ساده با يک استكان آب هم مى شود وضو گرفت.
آدمى كه در مدرسه جدّه هميشه يک رودخانه آب از جلويش رد مى شود، خيلى دير يقين پيدا مىكند كه صورتش را شست يا نشُست. اما آنجايى كه بيش از يک استكان آب وجود ندارد زودتر هم يقين مىكند. آب قليل خودش احكامى دارد، ولى مردمى كه هميشه سروكارشان با آب لوله كشى و آب جارى و استخر داخل حياط است، كم كم طهارت با آب قليل به آنها نمىچسبد. اين همان ساختن شرايط محيط است. شرايط كه عوض شود مىبيند خوب هم مىسازد، حسابى هم مىچسبد.
شما مىبينيد بسيارى از اصلاحات را ضرورت به وجود مىآورد. ما خودمان در همين مسائل دينى ديدهايم. خيلى حرفها منطقى است. آدمهاى فهميده قبل از آنكه ضرورت پيدا شود، يک حرف منطقى را عرضه مىدارند.
جامعه قبول نمىكند، بلكه در مقابلش مقاومت میكند چون در آن شرايط است. ولى وقتى كه ضربات و فشار زياد وارد شد منطقها هم عوض مى شود، آن وقت مى گويند نه، درست است.
منطق كه همان منطق است، منطق كه فرق نكرده، يعنى از نظر دليل و منطق و نيروى اقناع فكرى، وضعيت با آن وقت هيچ فرق نكرده، ولى تا وقتى كه زور نيامده انسانها حاضر نيستند خودشان را تطبيق دهند. وقتى كه زور آمد فكرشان هم عوض مىشود.
???? منبع: کتاب تازه منتشر شده “نَقل و نُقل: داستانهای نغز از آثار استاد مطهری، ص191″/ فلسفه تاریخ، ج1،ص 83